منصور قدرخواه: وحشت ديوانه وار خودفروشان و تواب تشنه به خون
از سرنگوني محتوم رژيم جهل و جنايت
ساليان پيش وقتي يك ”عضو مستعفي“! ديگر در شورا، به مقاومت پشت كرد و به ايران تحت حاكميت رژيم خونخواران رفت و با جلادان و شكنجه گران كه نام هابيليان بر خود گذاشته بودند، همنشين و هم صحبت شد و در پاداش اين عمل خائنانه از طرف رژيم به ارث پدري و بسياري از مزاياي ديگر رسيد، من مقاله اي تحت عنوان«چرا خائنين و شكنجه گران منفورند؟» نگاشتم.
او شايد در اثر اشغال عراق و اتفاقات بعدي فكر كرده بود كار مقاومت و مجاهدين به پايان رسيده و از همين عدم شناخت و عبث بودن پندار، به طرف رژيم و طرفهاي حساب غارتگر خارجي تمايل پيدا كرد و به آنجا رفت كه لياقتش بود. او البته مي بايست در عمل همه حرفها، سخنرانيها مصاحبه ها و مقالات گذشته خودش را با ناسپاسي و نمك نشناسي به فراموشي بسپارد كه از جمله مي گفت «مگر راه ديگري وجود دارد؟ تنها راه نجات مردم ايران، شوراي ملي مقاومت است».
از همين رو در بيانيه تفصيلي شوراي ملي مقاومت (7 تير 1392) خاطر نشان شده است كه :
در اثر چنگ انداختن گشتاپوي آخوندي و سرويسهاي پشتيبان بر اعضاي شورا به منظور متلاشي كردن آلترناتيو مستقل و دموكراتيك، شوراي ملي مقاومت يک مصوبه به تاريخ 22 بهمن 1385 به اتفاق آرا (از جمله با تأييد و امضاي قصيم و روحاني) تصويب کرد.
اين مصوبه پس از ظاهر شدن يك عضو مستعفي از شورا در ايران و انتشار عكسهاي او در حين ديدار و گفتگو با مأموران وزارت اطلاعات، به شرح زير به تصويب رسيد:
«نظر به اينكه طبق بيانيه ملي ايرانيان و مصوبات الزام آور شورا:
مرزبندي قاطع با رژيم ضد بشري ولايت فقيه، عمده ترين معيار ارزيابي ادعاهاي افراد و گروهها و شناسايي دوست و دشمن و مبناي تنظيم رابطه با همه افراد و جريانهاي سياسي و جذب و دفع نيروهاست،
طرد و تحريم كامل رژيم ولايت فقيه و همه همدستان آن، خط قرمز پيكار آزادي ملت ايران است.
عبور از اين خط قرمز كه حصار حياتي و مرزبندي ملي ايرانيان در برابر حاكميت آخوندي است، از سوي هر فرد يا جريان سياسي هر چند سابقه يا داعيه مخالفت با رژيم داشته باشد، خيانت و خروج از جبهه مخالفان رژيم محسوب مي شود،
هرگونه رابطه با عوامل رژيم ولايت فقيه و همچنين سرويسهاي پشتيبان و همدست آن عليه مقاومت، دشمني با آزادي و حاكميت مردم ايران است.
درصورت نقض اين موارد از سوي هر يك از اعضاي شورا، عضويت او به تشخيص مسئول شورا موقتاً معلق مي گردد تا موضوع در اجلاس بعدي طبق مادة 4 اساسنامه، رسيدگي شود».
منظور از اين مقدمه اين است كه ميخواهم بگويم براي كساني كه رنج و درد و آسيب ها و بلاها و مصيبت هاي ناشي از اين رژيم را تحمل كرده و مي كنند، كلمات فقط اصوات بي محتوا در ساحل هاي امن نيستند. بلكه همچنانكه در اشرف و ليبرتي و اوين ديديم و مي بينيم، كلمات قيمت هاي سنگين و خونين دارند.
استفاده از واژه هايي مانند «خائن»، «خودفروش» و «منفورتر از شکنجه گران» فقط يک فرياد يا يک خشم بزرگ از خنجري زهرآگين که بر پشت ياران فداکار مجاهد و شورائي ام فرود مي آيد نيست، بلکه عميقا معتقدم ما که مجاهدين و رفقاي شورايي و پشتيبانان پيگير مقاومت را ميشناسيم و بيش از هر چيز ديگر به سرنوشت آنها كه سرنوشت مردم دردمند ماست تعلق خاطر داريم اگر خيانتكاران و خودفروشان را به مردم معرفي نکنيم، به همين مردم و شهدا و پيشتازانش خيانت کرده ايم. بنابراين بكارگيري اين كلمات نه فحش و ناسزا و نه بازتاب خشم بحق ما عليه خائنان، بلکه تعريف عملکرد آنهاست، چرا كه اينان با اين عملکردها و خاک پاشيدن به چشم مردم در مورد اين مقاومت سرفراز، به ادامه حيات اين رژيم کمک ميکنند و ما بايستي ماهيت و عملكرد واقعي و عيني اين خودفروشان را به مردم نشان دهيم و اين حقايق را بايد براي ملت دردمند و تحت ستم فاش كنيم که چگونه اين پاسداران سياسي به ادامه حيات اين رژيم امداد مي رسانند.
من همه ي كلمات و عناوين ذکر شده را از نظر حقوقي موجه و قابل دفاع ميدانم و حاضرم در هر دادگاهي آنها را به اثبات برسانم.
شناخت دوست از دشمن (در هر لباس و با هر فيگور و ادعا) و مرز بندي بين رژيم آخوندي و لشكريان مرئي و نامرئي اش براي ايرانيان آزاديخواه و بخصوص جواناني که مصمم هستند با هر چه در توان دارند بر سر اين رژيم جهل و جنايت و غارت بکوبند و سرنگونش کنند و پايه هاي يک حکومت مردمي و دمکراتيک را بنا بگذارند، بسيار ضروري است و اين شناخت که در برخي مواقع بدليل ترفندهاي دشمن و مزدورانش پيچيدگي خاص خود را دارد، براي عمق دادن به مفهوم آزادي و مسئوليت پذيري در قبال تحقق آرمانهاي ملت ايران بسيار ضروري و حياتي است.
بدون در نظر گرفتن شرايط بسيار خطرناک دنيا و نقش تعيين کننده انسانهاي صادق و ذيصلاح، ما و ملت ما در مسير رهايي بخش قرار نخواهيم گرفت. ما دريکي از حساسترين دورانهاي تاريخ بشريت زندگي ميکنيم و جهان در قرن بيست و يکم مسير بود و نبود و ادامه حيات بشري در کره زمين را ميپيمايد و چالشهاي عظيم و غير قابل مقايسه اي با گذشته در مقابل کل جامعه بشري قرار دارد که فوريت رسيدگي به آنها بارها توسط مؤسسات و دانشمندان هشدار داده شده است و روز بروز راه حل سريع و اورژانسي را ميطلبد. اما همانطور که ميبينم دنياي ما توسط قدرتمنداني مديريت ميشود که با سياستهاي خود اين چالشها را در حقيقت بوجود آورده اند. نمونه دردناک اين چالشها هيولايي بنام بنيادگرايي باصطلاح اسلامي است كه سياستهاي بغايت نابخردانه قدرتهاي بزرگ جهاني و بويژه قدرتهاي غربي در بوجود آمدن و يا رشد و توسعه آن به حد امروزي نقش بسيار تعيين كننده اي داشته اند … پديده اي كه همه اتفاقات مهم ديگر جهان را تحت الشعاع خود قرار داده است. اين پديده که با سرقت انقلاب ايران توسط خميني به صورت امروزيش پا به جهان گذاشته است، امروز در اثر مماشات كشورهاي غربي تمامي منطقه و جهان را به چالش طلبيده است و آنچنان فجايعي آفريده كه بقيه مشكلات بزرگ جامعه جهاني را از اولويت انداخته است.
وزير جديد دفاع آمريکا اشتون کارتر اخيرا گفت: «رژيم ايران از داعش خطرناک تر است.» اما اگر اين حرف درست است كه بنظر من بسيار صحيح است، به چه مجوزي اوباما براي مذاكره با چنين رژيم خطرناك تر از داعشي سر از پا نمي شناسد و وزير خارجه آمريكا در يكسال و نيم گذشته با هيچكس به اندازه وزير خارجه اين رژيم خطرناك تر از داعش ملاقات نكرده است؟
دنياي ما تا زماني که نمايندگان واقعي مردم يعني سياستمدران و نيروهاي مردمي، که نه براي منافع خود بلکه براي مردم خود و براي منافع بشريت تلاش ميکنند به قدرت نرسند همچنان با اين چالشهاي خطرناک و بنيان كن مواجه است و اين يکي از بزرگترين خطرهايي است كه حيات بشريت معاصر را تهديد ميكند. جهان ما بيش از هر زمان ديگر به صلح و ثبات و عدالت که در ارتباط با همديگر هستند نيازمند است، چيزي كه توسط سياستمدران مردمي و عالمان و دانشمندان و هنرمندان متعهد به بشريت بايد محقق شود. به اين ترتيب است كه جامعه بشري مي تواند از پس چالشهاي عظيمي كه در روند تكاملش با آن مواجه است، بر آيد.
همانطور که مقاومت ايران از سه دهه پيش گفته است سياستهاي مماشاتگرانه و ناديده گرفتن اساسي ترين و پايه اي ترين حقوق مردم و مقاومت ايران (که امروز حتي کساني هم که مدافع اين سياست بوده اند به ورشكستگي آن اعتراف ميكنند) بايد هرچه زودتر متوقف شود و آمريکا و اروپا اگر ميخواهند جلوي تروريسم و بنيادگرايي را بگيرند بايد به اين سياست پايان داده و حق مردم ايران براي رسيدن به ايراني آزاد و حق ملتهاي ديگر در منطقه خاورميانه را برسميت بشناسند.
آخوندهاي حاكم بر ايران با تمام قوا تلاش ميكنند از وقوع چنين چيزي جلوگيري كنند، بخصوص كه وقايع اخير در منطقه صحت مو به موي مواضع مقاومت سرافراز را به هركس كه طالب حقيقت است نشان داده است. ايستادگي مقاومت خونبار مردم ايران و افشاگريها و روشنگريهاي شوراي ملي مقاومت، مقاومت زندانيان سياسي و پايداري عمومي مردم قهرمان ايران که با الهام از خودگذشتگي ها و شهامت اشرفيان به راه «بجنگ تا بجنگيم» حياتي جديد داده اند، سرنگوني رژيم را در چشم انداز نزديك قرار داده و در همين رابطه وحشت سرپاي رژيم و دم و دمبالچه هايش را فرا گرفته است. از اين رو رژيم همه مزدوران و مزدبگيران و خودفروشان سياسي را بنحو ديوانه واري وارد صحنه كرده است. رژيم مذبوحانه تلاش ميكند به اين وسيله چشم انداز محتوم سرنگوني خودش بدست مردم و مقاومت ايران و ارتش آزاديبخش ملي را تغيير دهد. غافل از اينكه حملات بسيار خائنانه و مشمئز کننده و بسيار مضحک خودفروشاني چون قصيم، روحاني، يغمايي و تواب تشنه بخون تنها نفرت و انزجار مردم ايران از اين رژيم و مزدورانش را بيشتر و بيشتر و اراده آنها را براي مقاومت تا سرنگوني آخوندها دو چندان ميكند.
کالبد شکافي اعمال خائنانه کريم قصيم
بسياري مواقع براي کشف حقيقت، بايد عوامل مختلف، مثل شرايط زماني و مکاني، محدوديتها و اجبارات و عوامل تشکيل دهنده يك پديده را در نظر گرفت، اما در بحبوحه يك مبارزه خونين با يك فاشيسم خونخوار مرز بين وفاي به عهد و پشت كردن به مردم و مقاومت با خيانت آن قدر عيان است که کسي نميتواند آنرا با باد در گلو انداختن و گرمب گرمب و پاچه ورماليدگي بپوشاند. نميتوان در عمل به فرّاشي فاشيسم ديني پرداخت اما ”با شاه اندازي و... قُرت و غُراب و ريپ آمدن براي خود جعل شخصيت كرده، با سياه بندي و دروغ هاي شاخدار“ (عبارتي كه از خود قصيم در مقاله ضديت فرّاش انقلاب اسلامي با جبهه ضد فاشيستي در 29 دسامبر 2010 وام گرفته ام) خود را منتقد و دلسوز هم جلوه داد!
9 روز قبل از انتخابات نمايشي رژيم که آخوند روحاني در آن نصب گرديد و 3 هفته قبل از گردهمايي ساليانه مقاومت در ويلپنت پاريس، استعفاي کريم قصيم و محمد رضا روحاني از شوراي ملي مقاومت بدون هيچ پيش آگهي روي سايتهاي معلوم الحال منتشر شد. اگر كسي در آن زمان هم شك داشت امروز بعد از حدود 20 ماه و با توجه به تحولات بعدي، ترديدي باقي نمانده است كه طراح و كارچرخان اصلي اين پليدي و پستي كه برخلاف اصول دمکراتيک و خيانت آشكار به همه تعهدات شورائي بود كه اين دو بارها و بارها آنها را امضا كرده بودند، وزارت اطلاعات بود. اگر بخواهيم واقعيت امر را نگاه كنيم، اين در حقيقت نه يك استعفا، كه در همه جاي دنيا موازين اخلاقي و مقررات حقوقي خودش را دارد، بلكه يك انتقال از جبهه خلق به جبهه ضد خلق و پيوستن به دشمن بود. تحولات بعدي اين را بخوبي نشان داد.
اين فرومايگي و سقوط هولناك از عضويت در شورا به خدمتگزاري به اطلاعات آخوندي يك حلقه از زنجيره اي از توطئه هاي سياسي، امنيتي و نظامي دشمن بود و در شرايطي صورت ميگرفت که مجاهدين در زندان ليبرتي بدون سلاح و بدون دفاع، سينه در مقابل دشمن سپر کرده بودند و دشمن در تلاش نابودي آنان يک لحظه از توطئه و هرگونه عمل جنايتكارانه فرو گذار نميکرد و هدف موشك باران قرار داشتند. درست ده روز بعد از كليد زدن اين توطئه توسط قصيم و روحاني، موشكها روانه ليبرتي شد و كمتر از سه ماه بعد كشتار بزرگ اشرف روي داد و يك ماه قبل از اين باصطلاح استعفا، تواب تشنه به خون گزارش 92 را تقديم بيت خامنه اي كرده بود، همان حوالي نغمه قتلهاي مشكوك در درون مجاهدين توسط يغمايي سر داده ميشد. هيچ كس حتي اگر از جزييات امور هم مطلع نباشد، نمي تواند بين اينها و وقايع ديگر بخصوص قتل عام اشرف در 10 شهريور كه همگي در نيمه اول سال 1392 عليه مقاومت خونبار مردم ايران بوقوع پيوست ارتباط قائل نشود. بعد از گذشت 20ماه، اكنون ميتوان با قطع و يقين گفت، اين استعفاها با مقدماتي بسيار توطئه انگيز زمينه سازي شده و به فرمان وزارت اطلاعات بوده و ربط مستقيم به پيروزيهاي مقاومت در صحنه بين المللي وداخلي داشته و مهمتر از آن همچنانكه خانم رجوي در همان زمان فاش كرد حذف فيزيكي مسئول شورا را هم در صدر برنامه داشته است (مهمترين بخش انجام ناشده مأموريت كوبلر و شركا همراه با قاسم سليماني و دانايي فر سفير رژيم در عراق). حقيقتاً دست مريزاد به مقاومتي كه همزمان با اين همه توطئه و خيانت دست به گريبان شد و پيروزمندانه قد برافراشت.
براي ثبت در سينه تاريخ مي نويسم كه من از زمان عضويتم در شورا شاهد رفتار خودخواهانه اين دو تن مخصوصا کريم قصيم بوده ام و هميشه از خود سؤال ميکردم که رفتار متواضعانه مجاهدين کجا و رفتار پر از دورويي و تکبر اينان کجا؟ ناديده گرفتن حقوق ديگران و عدم پايبندي به قول و قرار و فخرفروشي ها و توهم ها و خود را بر ديگران برتر دانستن کريم قصيم هميشه براي من و شايد همه اعضاي شورا آزار دهنده و گزنده بود، اما ما بخاطر هم رزمي و هم جبهگي، آنها را تحمل ميكرديم و سعي ميكرديم در اين زمينه از خويشتن داري و تحمل و بردباري مجاهدين آموزش بگيريم. قصيم وقتي شروع به صحبت ميکرد زمين و زمان را بهم مي بافت و به گواهي پرتکلهاي مباحث شورا بسيار اطلاعات اشتباهات به ما تحويل ميداد و نسبت به ديگر اعضاي شورا حق بيشتري براي خود قائل بود و در اين زمينه از رفتار منعطف و دوستانه مجاهدين ماكزيمم سوءاستفاده را ميكرد. من البته عقايدم را به دبيرخانه شورا گفته بودم كه رفتارهاي اينها ابدا با يك انسان مبارز همخواني ندارد. همان زمان هم از رفتار دوستان مجاهد که صبورانه براي انسجام شورا در مقابل ديکتاتور خون آشام، ما را از هرگونه اختلافي برحذر ميداشتند در شگفت بودم و به اين همه صبر و بردباري درود مي فرستادم.
اما از روز 15 خرداد 1392 مشكل با آنها نه اين مشكلات اخلاقي و رفتاري و توهمات بيمارگونه و كودكانه بلكه پيوستن به صفوف دشمن شد. به همين خاطر هر چند آنها با اين كار خودشان ميخواستند به صفوف جبهه مبارزه مردمي ضربه بزنند اما با اينحال خالص شدن جبهه مبارزه از انسانهاي ناخالص نوعي خوشحالي در من بوجود آورد که آن را با دوستان شورايي در اولين نشست بيان كردم. اما باوجود اين احساس، هرگز تصور اين ابعاد از فضاحت و خيانت و شناعت را نداشتم و اينكه اينها اينچنين به اين مقاومت و نسل فداکار خنجر بزنند.
شوراي ملي مقاومت و سازمان مجاهدين خلق ايران بمثابه يك خانواده بزرگ هستند و هر كس كه كمترين آشنايي با درون اين مجموعه داشته باشد مي داند كه آنها مانند خواهران و برادران و اعضاي يك خانواده با هم رفتار مي كنند و همانطور كه دوست و برادر بزرگوارم آقاي ابراهيم مازندراني نوشته است هر كس كه در اين خانواده بزرگ بتواند، به ديگري كمك مي كند و هر كس كه كمكي نياز داشته باشد از ديگري مي گيرد. اينكه كسي از مجاهدين خلق كمك مالي دريافت كند به همان اندازه افتخار آميز است كه به مجاهدين كمك مالي بكند، زيرا دست دراز كردن در مقابل بهترين فرزندان خلق بجاي دريوزگي كردن از بدترين دشمنان ملت و تاريخ ايران و يا متوسل شدن به سرويس هاي اجنبي، البته افتخار بزرگي است.
اين البته قاعده اي است كه قبل از همه خود مجاهدين به آن عمل كرده و به همه ما ياد داده اند. من بخوبي مي دانم كه اگر مجاهدين حاضر بودند كمترين انعطافي در پايداري خودشان بر دمكراسي و حاكميت مردمي و تعصب بر سر منافع ملي ايران از خود نشان بدهند، بسياري از در هاي بزرگ مالي بر روي آنها باز بود و بسياري از صاحبان قدرت از خدا مي خواستند كه به آنها پول بدهند. امّا مجاهدين به دليل همين پايداري و اينكه حاضر به باج دادن به هيچ كس به حساب ملت ايران نبوده اند، خود را از همه اين امكانات محروم كردند. بجاي آن دستشان را بسوي خلق قهرمان دراز كردند و من بخوبي مي دانم كه چگونه با افتخار و با تلاش شبانه روزي، هزينه هاي كمرشكن اين مقاومت را دلار به دلار و تومان به تومان تأمين مي كنند. البته سهيم شدن در اين پول براي هر كسي هم يك افتخار و هم يك مسئوليت سنگين با خود مي آورد.
بگذاريد اين نكته را بعنوان كسي كه از نزديك زندگي مجاهدين را ديده است بگويم. اين را بايد در مقابل خلق و تاريخ شهادت داد كه مجاهدين هيچ چيز براي خود نمي خواهند نه همسر، نه فرزند و نه هيچ تعلق شخصي. از همه چيز در راه آرمان مقدس اين مقاومت يعني دمكراسي و حاكميت مردمي صرفنظر كرده اند. من به جرأت مي توانم بگويم در 20 سالي كه از نزديك مجاهدين را مي شناسم، هزينه شخصي يك عضو مجاهدين 10 بار كمتر از هزينه زندگي شخصي من غير مجاهد است كه البته در كمال صرفه جويي زندگي مي كنم. تمام زندگي شخصي يك مجاهد خلق در يك كاور يا يك ساك دستي خلاصه مي شود و در آسايشگاهي زندگي مي كند كه به سختي 4 متر مربع سهم هر نفر مي شود (محمدرضا روحاني در آن سالها بارها بطور شفاهي و مكتوب به اين حقيقت اذعان ميكرد).
اما مجاهدين هيچگاه نه از قصيم و روحاني و نه از هيچ كس ديگر نخواستند كه مثل آنها زندگي كنند و هيچ وقت بخاطر كمك مالي به كسي منتي بر سر او نگذاشتند و هيچگاه از هيچكس جز پايبندي به تعهدات شورايي و مرز بندي با رژيم آخوندي را نخواستند. مجاهدين وقتي به كسي كمك مالي مي كنند شرم حضور بيشتري دارند تا وقتي از كسي كمك مالي مي خواهند، اين اخلاق ويژه و منحصر به فرد اين سازمان است.
بنابراين بحث با قصيم و روحاني و يغمايي بهيچ وجه، بحث مالي نيست. بحث خدمت گزاري به يك رژيم فاشيستي است كه شبانه روز در حال اعدام و شكنجه و سركوب مردم ايران است. مشغول اسيد پاشيدن بر روي دختران و محاصره جنايتكارانه ليبرتي و.... است. من مطمئنم كه در طول اين سالها و تا همين چند هفته پيش هيچ كس و حتي قديمي ترين اعضاء شوراي ملي مقاومت و اكثريت قريب به اتفاق سازمان مجاهدين از ارتباطات مالي قصيم و روحاني با مجاهدين مطلع نبوده اند و مجاهدين ماكزيمم خويشتنداري را در اين رابطه بخرج دادند. بعدها، پس از انتشار اسناد بود كه من هم مثل سايرين مطلع شدم و فهميدم كه پولي كه مجاهدين به قصيم بطور ماهانه مي داده اند (3500 يورو) دست كم 15 برابر بيشتر از هزينه زندگي شخصي رزم آوران آزادي در اشرف بوده است. علاوه بر اين، تمام هزينه هاي سفر و هر كار ريز و درشتي را كه مستقيم يا غير مستقيم در رابطه با شورا انجام مي داده حتي خريد كاغذ را هم جداگانه دريافت مي كرده است. از ابوالقاسم رضايي كه در پرونده 17 ژوئن هم مسئوليت مالي را به عهده دارد علت اين نابرابري را به اعتراض پرسيدم. با ذكر تاريخ 3- 4 نوبت را كه در رسيدهاي مالي هم پيداست گفت، قصيم در عراق و در فرانسه، با اصرار خواستار افزايش مبلغ مي شود. از جمله در آوريل2008 كه براي 2 برابر كردن مبلغ به اور آمده بود. البته در سالهاي قبل از آن، قصيم، حبيب (ابوالقاسم رضايي) را شمّه اي در جريان مراجعات مفصل وزارت اطلاعات به برادرش در تهران و مشهد براي بيرون كشيدن او از شورا مي گذاشته و اينكه وزارت اطلاعات از طريق برادرش پيشنهادهاي متعدد براي رفع حوائج مي داده است!
حبيب اين را هم به من گفت كه مسئول شورا از قديم سفارش كرده بوده تا آنجا كه ميتوانيد نگذاريد كسي به خاطر پول طعمه رژيم و اطلاعات آخوندها بشود...
تا اينجاي موضوع يعني رابطه مالي مجاهدين با قصيم يا هركس ديگر، من به سخاوت و مناعت طبع مجاهدين درود مي فرستم كه همواره نان خود را با ديگران تقسيم كرده اند. هيچ ايرادي هم به قصيم و روحاني و هيچكس ديگر در اين رابطه ندارم كه مساله معيشتي را كم يا زياد، به جاي اغيار يا دشمن، به هر صورت با دوست حل و فصل كرده است. پس تا اينجا هيچ مسأله اي نيست و به نظر من باعث افتخار هم هست و يك بار هم نديدم كه مجاهدين از اين بابت بر سر كسي منت بگذارند. بنابراين صورت مسأله خود فروشي و خيانت است و لاغير.
به مصداق ”در ديزي باز است حياي گربه كجا رفته ؟” وقتي كسي تا اين حد به دامن دشمن سقوط مي كند هر گونه ملاحظه اي ديگر نه تنها پرداختن از جيب مقاومت ايران بلكه خاك پاشيدن در چشم توده ها است.
كاش شوراي ملي مقاومت و خود مجاهدين زودتر اين اوراق را منتشر ميكردند. البته من جواب اين كاش را مي دانم، تا كارد به استخوان نرسد و كسي از همه خط قرمزها عبور نكند اين مقاومت و مجاهدين باز هم بردباري و سكوت پيشه مي كنند.
اين اسناد بخوبي سؤالات بي پاسخي را كه من از روز اول در مورد علت فرو غلطيدن قصيم به دامن اطلاعات آخوندي داشتم پاسخ مي دهد.
در صدد يك ارزيابي اقتصادي و مالي نيستم ولي من كه در آمريكا زندگي مي كنم بخوبي ميدانم درآوردن ماهي 3500 يورو خالص(كه در سال 2013 معادل 4700 دلار مي شده است) براي افرادي مثل قصيم در شرايط كنوني بخصوص در اروپا امكان پذير نيست، مضافا بر اينكه اين را هم مي دانيم كه كريم قصيم بخلاف برخي از دعاوي كه كرده، حداقل در 15 سال اخير كه من از نزديك ديده بودم هيچ كار حرفه اي، تمام وقت و يا حتي نيمه وقت براي مقاومت نمي كرده است. همانطور كه در ابتدا نوشتم با گرد و خاك كردن و باد به گلو انداختن نمي توان حقيقت را پوشاند. قصيم بطور مشخص بايد به اين سؤال شرافتمندانه پاسخ بدهد و باز هم مي گويم كاش كميسيون امنيت شورا يا سازمان مجاهدين زودتر اين اسناد را منتشر كرده بود كه اين سؤال در مقابل قصيم قرار بگيرد. سؤال به سادگي اين است كه اگر تو واقعاً به اين مبلغ در اين همه سال و چند نوبت افزايش، نياز داشتي، اكنون ما به ازاي آن چگونه و از چه منبعي تأمين مي شود؟ فقط اين را بدان كه با سفسطه و دروغ و با معركه گيري نمي توان از پاسخ به اين سؤال مشخص فرار كرد. به اين ميگويند استثمار خون و رنج و شكنجه اعضا و هواداران مقاومت كه يا در زندانها و شكنجه گاهها و يا در زندان ليبرتي پايداري ميكنند و يا بصورت شبانه روزي در سراسر دنيا مشغول روشنگري و يا گردآوري كمك مالي هستند.
سؤال ديگر من از قصيم اين است كه آيا هيچگاه مجاهدين در مقابل اين پولي كه به تو ميدادند از تو ما به ازا و اينكه برخلاف ميل و عقيده ات كاري براي آنها انجام بدهي كردند؟ اگر قصيم كمترين شرافتي داشت و استعفايش سازمان داده شده توسط رژيم نبود، به همه اين حقايق اذعان ميكرد.
اما قصيم بجاي پاسخ به اين سؤالات واقعي، اولاً مدعي شده است كه اين پولها را بخاطر كاري كه كرده است گرفته است و مقاومت را به پراتيك استثمارگرانه از كارش متهم كرده است. چشم ما روشن به اين مبارز بزرگ! كه بخاطر مبارزه پول دريافت مي كرده است. بگذريم همانطور كه فوقا گفته شد جز در مقاطع محدود كارهايي كه قصيم به اسم مبارزه كرده است چيزي جز برخي از كارهاي تفنني در حاشيه زندگي شخصي اش نبوده است.
ثانياً، کريم قصيم و روحاني كه ساليان سال مخارج زندگيشان را از طريق سازمان مجاهدين تامين كرده اند، حالا از آنها ميخواهند كه در مقوله مالي «مرد» بودن خود را اثبات كنند! نمرديم و معاني «مرد» و «نامرد» را هم فهميديم؟! كسي به موازات رژيم به دنبال وكيل براي بررسي ”مردانه“! حسابهاي مجاهدين مي پردازد كه بخوبي ميداند تمامي کشورها مخصوصا فرانسه يا آلمان و انگليس و آمريکا ساليان سال مسائل مالي مجاهدين را تحت نظر داشته و بارها و بارها حسابرسي كرده اند و اصلا يكي از اهداف رژيم از توطئه هايش منجمله در توطئه 17 ژوئن نابودي مجاهدين از طريق چنگ اندازي به منابع مالي آنها بوده است. اما 12 سال تحقيقات نشان داد كه آنرا كه حساب پاك است از محاسبه چه باك است. همه پرونده هايي كه رژيم و مزدورانش مانند خدابنده و سبحاني و سينگلتون در ساختنش بيشترين شركت را داشتند، بنفع مجاهدين و مقاومت ايران بسته شد. حالا قصيم و روحاني و يغمايي بنظر ميرسد دير آمده اند و زود ميخواهند مسير همانها را در توطئه و زد و بند عليه مقاومت بروند، به آنها ميگويم كه اين مسير پايانش زباله دان تاريخ و لعن و نفرين شدن توسط مردم است.
قصيم خودفروش طي ساليان طولاني بخاطر مجاورت با مجاهدين، اطلاعات زيادي از شکنجه و کشتار مردم بخاطر کمک به سازمان داشته است و ميداند مردم خانه و کاشانه شان را ميفروشند و يا شبانه روز در سرما و گرما در خيابانهاي مختلف اين جهان، به اعاده شرف و حيثيت و حفظ استقلال مردمشان ميپرداختند.
من در آمريکا خود افتخار آشنايي با يکي از بزرگوراني را دارم که باوجود در آمد بسيار کم و بيماري آسم و غيره و محدوديتهاي بسيار زياد از غذا و حتي داروي خود ميزند تا به سازمان مجاهدين ماهيانه کمک بپردازد. باور کنيد از اساسي ترين نيازها صرفه جويي ميکند تا به اين وظيفه اقدام کند.
حالا در زمينه مالي قصيم از مجاهدين ميخواهد كه مردانگي خود را مانند او اثبات كنند! بقيه ماجرا بعد از انتشار اسناد آنقدر پرفضيحت است كه ديگر ادامه نمي دهم و فقط ميگويم حداقل بگذار ما كه زندگي بالاترين مسئولين مجاهدين را بطور شبانه روزي از نزديك ديده ايم سر بر زمين بگذاريم و بعد به ياوه گويي بپرداز...
در اين جا بدنيست به نکته اي اشاره کنم که معني استثمار از نظر ايشان مشخص تر شود. کتاب جاده صاف کن ها که کريم قصيم به اسم خودش با هزينه مقاومت انتشار داد، در حقيقت يك ترجمه از آلماني به فارسي يک سريال مستند تلويزيوني و برخي ديگر از مطالب منتشر شده به آلماني بود که از برنامه هاي سوم و کانالهاي آرته بارها پخش شده بود. او بدون نام بردن از اصل فيلم و ديگر منابع آن را به اسم خودش جا زد و بگذريم كه نشريه مجاهد و سيماي آزادي با تلاش بسيار زياد به آن آبرو بخشيدند و آنرا به تريبوني براي قصيم تبديل كردند.
حالا بگوئيد ببينم چه کسي بين قصيم از يك طرف و شورا و مجاهدين از طرف ديگر، استثمارگر است؟
البته همه ميدانند که بار اصلي شورا و همچنين مبارزه چه از نظر نظامي و چه سياسي و چه اطلاعاتي و چه مالي را سازمان مجاهدين بر دوش دارد. اين نقش تاريخي است كه مجاهدين بر عهده گرفته اند و متأسفانه بدليل شرايطي كه پس از ظهور خميني در اين ميهن ستمزده حاكم شد، هيچ شريكي كه معادل خودشان يا نزديك به خودشان باشد هم ندارند، با اينحال و برغم اين نقش منحصر بفرد كه دوست و دشمن به آن معترفند، در تمام طول حيات شورا هيچ سازمان يا عضوي حقوقش پايمال نشده است، از هيچكس هيچ چيزي جز پاي بندي به تعهدات و مرز بنديهاي شورايي كه همه آنها را امضاكرده ايم و متعهد شده ايم نخواسته اند. جدايي ها از شورا يا به خواست افراد و گرفتاريهاي خودشان بوده و كاملاً دوستانه انجام شده است و يا اخراجهايي بوده كه به خاطر نقض التزاماتي صورت گرفته كه فلسفه وجودي شورا است.
رفتار خودفروشان بزرگترين توهين به دمکراسي و رفقا و آزاديخواهاني بود که واقعاً ميخواستند بدانند چه شد که آنان در زمانيکه از طرفي ظلم و فقر و شکنجه و کشتار و توطئه بيداد ميکند و از طرفي شرايط ليبرتي با موشکباران قلب هر آزاده اي را بدرد مي آورد، اينان با لغز دمکراسي، پايه اي ترين و ابتدايي ترين اصول رفتار انساني را زير پا گذاشتند؟
آخر کسي که مدعي ميشود که دمکرات است و بخاطر دمکراسي از شورايي که همه امکانات براي بحث دارد آنهم بعد از سي سال تجربه و بهره بردن مادّي و معنوي براي بزرگترين اتفاق زندگي سياسي اش حاضر به پاسخگويي نيست و با فخر فروشي به رفقاي سابق خودش ميگويد شما صلاحيت نداريد و به حساب نمي آئيد، برايتان مي نويسند و شما مجبور هستيد و از مسئول شورايي دستور گرفته ايد كه از فروردين 1378 (آخرين ديدار حضوري در جلسه بزرگ شورا در بغداد) يعني نزديك به 16سال است او رانديده ايم الّا در چند ويدئو و كال كنفرانس در اجلاسيه هاي ساليانه بعدي كه آخرين آنها در آبان 81 بوده است...
آيا اين دعاوي قصيم عليه اعضاي شورا عين پستي و فرومايگي و ديکتاتوري و خودکامگي و پيش بردن مأموريت و برنامه اطلاعات آخوندي و صاحبان منابع جديد مالي نيست؟
کريم قصيم، روحاني، يغمايي و تواب تشنه به خون مدّعي هستند که شوراي ملي مقاومت دمکراتيک نبوده و مجاهدين ديکتاتور و بدتر از رژيم ولايت فقيه اند. سؤال اين است که اين خنجرها را جز براي وزارت اطلاعات براي چه منفعت و هدف ديگري ميزنيد؟ اين مگر چيزي غير از اجراي خواست رژيم آخوندي است؟
تيز كردن تيغ جلاد بر گلوي قرباني نامش دمكراسي است؟
براستي خودفروشان با اين کارها چه چيزي بغير از يأس و ناميدي ميخواهند بپراکنند؟
مگر از ياد رفتني است كه در ظاهر براي اشرف اشک تمساح ميريختيد و خود را نگران حال اشرفيان نشان ميداديد اما در عمل کمر به قتل يکايک آنها بستيد؟
براستي مصاحبه با همنشين شيطان، قبل و بعد از شاگرد جلاد اوين سعيد شاهسوندي هم چه معنا و ما به ازايي دارد؟ عملكرد 20ماهه قصيم و قرار گرفتن دركنار مهره هاي شناخته شده وزارت ما به ازاء چه چيزي است؟ اين همان چيزي است كه ميخواهد از جوابش طفره برود. همانطور كه بالاخره بعد از همه آسمان و ريسمان به هم بافتن نگفت كه منبع جايگزين مبالغي كه از مجاهدين ميگرفته اكنون چيست و كجاست؟
يکي از بنيان گذاران سازمان مجاهدين اصغر بديع زادگان که خود از قهرمانان شکنجه بوده و با زندگي و مرگش معيار تعيين کننده اي را بيان کرده است مي گويد: «ارزش هرکس در مبارزه، بهاندازه مايهيي است که در اين راه ميگذارد».
من شخصاً خود را با اين معيار محک ميزنم و به بودن در هر شرايط در کنار مجاهدين افتخار ميكنم. با اينکه عقايد مذهبي ندارم، مجاهدين فدا کار را بخاطر رسمشان و راهشان مي ستايم و بزرگترين افتخارم هم همکاري و همراهي با آنها بوده است. همراهي و همكاري با مجاهدين خيلي روشن است، براي خيلي ها خوش آيند نيست و به همين خاطر باعث ميشود كه راههايي بر من بسته شود و توطئه هايي بر سر راهم گذاشته شود. اما يك لحظه از افتخار همراهي با قهرمانان اشرفي دست بر نمي دارم. هرچند كه هيچگاه خودم را با آنها مقايسه نميکنم و خود را همواره مخلص آنان ميدانم. اين موضع و اين همراهي و همكاري و اخلاص، يك افتخار جاويدان براي هر ايراني و هر عضو مقاومت است كه خودفروشان سياسي هرگز صلاحيت و شايستگي آنرا نداشتند.
از سرنگوني محتوم رژيم جهل و جنايت
ساليان پيش وقتي يك ”عضو مستعفي“! ديگر در شورا، به مقاومت پشت كرد و به ايران تحت حاكميت رژيم خونخواران رفت و با جلادان و شكنجه گران كه نام هابيليان بر خود گذاشته بودند، همنشين و هم صحبت شد و در پاداش اين عمل خائنانه از طرف رژيم به ارث پدري و بسياري از مزاياي ديگر رسيد، من مقاله اي تحت عنوان«چرا خائنين و شكنجه گران منفورند؟» نگاشتم.
او شايد در اثر اشغال عراق و اتفاقات بعدي فكر كرده بود كار مقاومت و مجاهدين به پايان رسيده و از همين عدم شناخت و عبث بودن پندار، به طرف رژيم و طرفهاي حساب غارتگر خارجي تمايل پيدا كرد و به آنجا رفت كه لياقتش بود. او البته مي بايست در عمل همه حرفها، سخنرانيها مصاحبه ها و مقالات گذشته خودش را با ناسپاسي و نمك نشناسي به فراموشي بسپارد كه از جمله مي گفت «مگر راه ديگري وجود دارد؟ تنها راه نجات مردم ايران، شوراي ملي مقاومت است».
از همين رو در بيانيه تفصيلي شوراي ملي مقاومت (7 تير 1392) خاطر نشان شده است كه :
در اثر چنگ انداختن گشتاپوي آخوندي و سرويسهاي پشتيبان بر اعضاي شورا به منظور متلاشي كردن آلترناتيو مستقل و دموكراتيك، شوراي ملي مقاومت يک مصوبه به تاريخ 22 بهمن 1385 به اتفاق آرا (از جمله با تأييد و امضاي قصيم و روحاني) تصويب کرد.
اين مصوبه پس از ظاهر شدن يك عضو مستعفي از شورا در ايران و انتشار عكسهاي او در حين ديدار و گفتگو با مأموران وزارت اطلاعات، به شرح زير به تصويب رسيد:
«نظر به اينكه طبق بيانيه ملي ايرانيان و مصوبات الزام آور شورا:
مرزبندي قاطع با رژيم ضد بشري ولايت فقيه، عمده ترين معيار ارزيابي ادعاهاي افراد و گروهها و شناسايي دوست و دشمن و مبناي تنظيم رابطه با همه افراد و جريانهاي سياسي و جذب و دفع نيروهاست،
طرد و تحريم كامل رژيم ولايت فقيه و همه همدستان آن، خط قرمز پيكار آزادي ملت ايران است.
عبور از اين خط قرمز كه حصار حياتي و مرزبندي ملي ايرانيان در برابر حاكميت آخوندي است، از سوي هر فرد يا جريان سياسي هر چند سابقه يا داعيه مخالفت با رژيم داشته باشد، خيانت و خروج از جبهه مخالفان رژيم محسوب مي شود،
هرگونه رابطه با عوامل رژيم ولايت فقيه و همچنين سرويسهاي پشتيبان و همدست آن عليه مقاومت، دشمني با آزادي و حاكميت مردم ايران است.
درصورت نقض اين موارد از سوي هر يك از اعضاي شورا، عضويت او به تشخيص مسئول شورا موقتاً معلق مي گردد تا موضوع در اجلاس بعدي طبق مادة 4 اساسنامه، رسيدگي شود».
منظور از اين مقدمه اين است كه ميخواهم بگويم براي كساني كه رنج و درد و آسيب ها و بلاها و مصيبت هاي ناشي از اين رژيم را تحمل كرده و مي كنند، كلمات فقط اصوات بي محتوا در ساحل هاي امن نيستند. بلكه همچنانكه در اشرف و ليبرتي و اوين ديديم و مي بينيم، كلمات قيمت هاي سنگين و خونين دارند.
استفاده از واژه هايي مانند «خائن»، «خودفروش» و «منفورتر از شکنجه گران» فقط يک فرياد يا يک خشم بزرگ از خنجري زهرآگين که بر پشت ياران فداکار مجاهد و شورائي ام فرود مي آيد نيست، بلکه عميقا معتقدم ما که مجاهدين و رفقاي شورايي و پشتيبانان پيگير مقاومت را ميشناسيم و بيش از هر چيز ديگر به سرنوشت آنها كه سرنوشت مردم دردمند ماست تعلق خاطر داريم اگر خيانتكاران و خودفروشان را به مردم معرفي نکنيم، به همين مردم و شهدا و پيشتازانش خيانت کرده ايم. بنابراين بكارگيري اين كلمات نه فحش و ناسزا و نه بازتاب خشم بحق ما عليه خائنان، بلکه تعريف عملکرد آنهاست، چرا كه اينان با اين عملکردها و خاک پاشيدن به چشم مردم در مورد اين مقاومت سرفراز، به ادامه حيات اين رژيم کمک ميکنند و ما بايستي ماهيت و عملكرد واقعي و عيني اين خودفروشان را به مردم نشان دهيم و اين حقايق را بايد براي ملت دردمند و تحت ستم فاش كنيم که چگونه اين پاسداران سياسي به ادامه حيات اين رژيم امداد مي رسانند.
من همه ي كلمات و عناوين ذکر شده را از نظر حقوقي موجه و قابل دفاع ميدانم و حاضرم در هر دادگاهي آنها را به اثبات برسانم.
شناخت دوست از دشمن (در هر لباس و با هر فيگور و ادعا) و مرز بندي بين رژيم آخوندي و لشكريان مرئي و نامرئي اش براي ايرانيان آزاديخواه و بخصوص جواناني که مصمم هستند با هر چه در توان دارند بر سر اين رژيم جهل و جنايت و غارت بکوبند و سرنگونش کنند و پايه هاي يک حکومت مردمي و دمکراتيک را بنا بگذارند، بسيار ضروري است و اين شناخت که در برخي مواقع بدليل ترفندهاي دشمن و مزدورانش پيچيدگي خاص خود را دارد، براي عمق دادن به مفهوم آزادي و مسئوليت پذيري در قبال تحقق آرمانهاي ملت ايران بسيار ضروري و حياتي است.
بدون در نظر گرفتن شرايط بسيار خطرناک دنيا و نقش تعيين کننده انسانهاي صادق و ذيصلاح، ما و ملت ما در مسير رهايي بخش قرار نخواهيم گرفت. ما دريکي از حساسترين دورانهاي تاريخ بشريت زندگي ميکنيم و جهان در قرن بيست و يکم مسير بود و نبود و ادامه حيات بشري در کره زمين را ميپيمايد و چالشهاي عظيم و غير قابل مقايسه اي با گذشته در مقابل کل جامعه بشري قرار دارد که فوريت رسيدگي به آنها بارها توسط مؤسسات و دانشمندان هشدار داده شده است و روز بروز راه حل سريع و اورژانسي را ميطلبد. اما همانطور که ميبينم دنياي ما توسط قدرتمنداني مديريت ميشود که با سياستهاي خود اين چالشها را در حقيقت بوجود آورده اند. نمونه دردناک اين چالشها هيولايي بنام بنيادگرايي باصطلاح اسلامي است كه سياستهاي بغايت نابخردانه قدرتهاي بزرگ جهاني و بويژه قدرتهاي غربي در بوجود آمدن و يا رشد و توسعه آن به حد امروزي نقش بسيار تعيين كننده اي داشته اند … پديده اي كه همه اتفاقات مهم ديگر جهان را تحت الشعاع خود قرار داده است. اين پديده که با سرقت انقلاب ايران توسط خميني به صورت امروزيش پا به جهان گذاشته است، امروز در اثر مماشات كشورهاي غربي تمامي منطقه و جهان را به چالش طلبيده است و آنچنان فجايعي آفريده كه بقيه مشكلات بزرگ جامعه جهاني را از اولويت انداخته است.
وزير جديد دفاع آمريکا اشتون کارتر اخيرا گفت: «رژيم ايران از داعش خطرناک تر است.» اما اگر اين حرف درست است كه بنظر من بسيار صحيح است، به چه مجوزي اوباما براي مذاكره با چنين رژيم خطرناك تر از داعشي سر از پا نمي شناسد و وزير خارجه آمريكا در يكسال و نيم گذشته با هيچكس به اندازه وزير خارجه اين رژيم خطرناك تر از داعش ملاقات نكرده است؟
دنياي ما تا زماني که نمايندگان واقعي مردم يعني سياستمدران و نيروهاي مردمي، که نه براي منافع خود بلکه براي مردم خود و براي منافع بشريت تلاش ميکنند به قدرت نرسند همچنان با اين چالشهاي خطرناک و بنيان كن مواجه است و اين يکي از بزرگترين خطرهايي است كه حيات بشريت معاصر را تهديد ميكند. جهان ما بيش از هر زمان ديگر به صلح و ثبات و عدالت که در ارتباط با همديگر هستند نيازمند است، چيزي كه توسط سياستمدران مردمي و عالمان و دانشمندان و هنرمندان متعهد به بشريت بايد محقق شود. به اين ترتيب است كه جامعه بشري مي تواند از پس چالشهاي عظيمي كه در روند تكاملش با آن مواجه است، بر آيد.
همانطور که مقاومت ايران از سه دهه پيش گفته است سياستهاي مماشاتگرانه و ناديده گرفتن اساسي ترين و پايه اي ترين حقوق مردم و مقاومت ايران (که امروز حتي کساني هم که مدافع اين سياست بوده اند به ورشكستگي آن اعتراف ميكنند) بايد هرچه زودتر متوقف شود و آمريکا و اروپا اگر ميخواهند جلوي تروريسم و بنيادگرايي را بگيرند بايد به اين سياست پايان داده و حق مردم ايران براي رسيدن به ايراني آزاد و حق ملتهاي ديگر در منطقه خاورميانه را برسميت بشناسند.
آخوندهاي حاكم بر ايران با تمام قوا تلاش ميكنند از وقوع چنين چيزي جلوگيري كنند، بخصوص كه وقايع اخير در منطقه صحت مو به موي مواضع مقاومت سرافراز را به هركس كه طالب حقيقت است نشان داده است. ايستادگي مقاومت خونبار مردم ايران و افشاگريها و روشنگريهاي شوراي ملي مقاومت، مقاومت زندانيان سياسي و پايداري عمومي مردم قهرمان ايران که با الهام از خودگذشتگي ها و شهامت اشرفيان به راه «بجنگ تا بجنگيم» حياتي جديد داده اند، سرنگوني رژيم را در چشم انداز نزديك قرار داده و در همين رابطه وحشت سرپاي رژيم و دم و دمبالچه هايش را فرا گرفته است. از اين رو رژيم همه مزدوران و مزدبگيران و خودفروشان سياسي را بنحو ديوانه واري وارد صحنه كرده است. رژيم مذبوحانه تلاش ميكند به اين وسيله چشم انداز محتوم سرنگوني خودش بدست مردم و مقاومت ايران و ارتش آزاديبخش ملي را تغيير دهد. غافل از اينكه حملات بسيار خائنانه و مشمئز کننده و بسيار مضحک خودفروشاني چون قصيم، روحاني، يغمايي و تواب تشنه بخون تنها نفرت و انزجار مردم ايران از اين رژيم و مزدورانش را بيشتر و بيشتر و اراده آنها را براي مقاومت تا سرنگوني آخوندها دو چندان ميكند.
کالبد شکافي اعمال خائنانه کريم قصيم
بسياري مواقع براي کشف حقيقت، بايد عوامل مختلف، مثل شرايط زماني و مکاني، محدوديتها و اجبارات و عوامل تشکيل دهنده يك پديده را در نظر گرفت، اما در بحبوحه يك مبارزه خونين با يك فاشيسم خونخوار مرز بين وفاي به عهد و پشت كردن به مردم و مقاومت با خيانت آن قدر عيان است که کسي نميتواند آنرا با باد در گلو انداختن و گرمب گرمب و پاچه ورماليدگي بپوشاند. نميتوان در عمل به فرّاشي فاشيسم ديني پرداخت اما ”با شاه اندازي و... قُرت و غُراب و ريپ آمدن براي خود جعل شخصيت كرده، با سياه بندي و دروغ هاي شاخدار“ (عبارتي كه از خود قصيم در مقاله ضديت فرّاش انقلاب اسلامي با جبهه ضد فاشيستي در 29 دسامبر 2010 وام گرفته ام) خود را منتقد و دلسوز هم جلوه داد!
9 روز قبل از انتخابات نمايشي رژيم که آخوند روحاني در آن نصب گرديد و 3 هفته قبل از گردهمايي ساليانه مقاومت در ويلپنت پاريس، استعفاي کريم قصيم و محمد رضا روحاني از شوراي ملي مقاومت بدون هيچ پيش آگهي روي سايتهاي معلوم الحال منتشر شد. اگر كسي در آن زمان هم شك داشت امروز بعد از حدود 20 ماه و با توجه به تحولات بعدي، ترديدي باقي نمانده است كه طراح و كارچرخان اصلي اين پليدي و پستي كه برخلاف اصول دمکراتيک و خيانت آشكار به همه تعهدات شورائي بود كه اين دو بارها و بارها آنها را امضا كرده بودند، وزارت اطلاعات بود. اگر بخواهيم واقعيت امر را نگاه كنيم، اين در حقيقت نه يك استعفا، كه در همه جاي دنيا موازين اخلاقي و مقررات حقوقي خودش را دارد، بلكه يك انتقال از جبهه خلق به جبهه ضد خلق و پيوستن به دشمن بود. تحولات بعدي اين را بخوبي نشان داد.
اين فرومايگي و سقوط هولناك از عضويت در شورا به خدمتگزاري به اطلاعات آخوندي يك حلقه از زنجيره اي از توطئه هاي سياسي، امنيتي و نظامي دشمن بود و در شرايطي صورت ميگرفت که مجاهدين در زندان ليبرتي بدون سلاح و بدون دفاع، سينه در مقابل دشمن سپر کرده بودند و دشمن در تلاش نابودي آنان يک لحظه از توطئه و هرگونه عمل جنايتكارانه فرو گذار نميکرد و هدف موشك باران قرار داشتند. درست ده روز بعد از كليد زدن اين توطئه توسط قصيم و روحاني، موشكها روانه ليبرتي شد و كمتر از سه ماه بعد كشتار بزرگ اشرف روي داد و يك ماه قبل از اين باصطلاح استعفا، تواب تشنه به خون گزارش 92 را تقديم بيت خامنه اي كرده بود، همان حوالي نغمه قتلهاي مشكوك در درون مجاهدين توسط يغمايي سر داده ميشد. هيچ كس حتي اگر از جزييات امور هم مطلع نباشد، نمي تواند بين اينها و وقايع ديگر بخصوص قتل عام اشرف در 10 شهريور كه همگي در نيمه اول سال 1392 عليه مقاومت خونبار مردم ايران بوقوع پيوست ارتباط قائل نشود. بعد از گذشت 20ماه، اكنون ميتوان با قطع و يقين گفت، اين استعفاها با مقدماتي بسيار توطئه انگيز زمينه سازي شده و به فرمان وزارت اطلاعات بوده و ربط مستقيم به پيروزيهاي مقاومت در صحنه بين المللي وداخلي داشته و مهمتر از آن همچنانكه خانم رجوي در همان زمان فاش كرد حذف فيزيكي مسئول شورا را هم در صدر برنامه داشته است (مهمترين بخش انجام ناشده مأموريت كوبلر و شركا همراه با قاسم سليماني و دانايي فر سفير رژيم در عراق). حقيقتاً دست مريزاد به مقاومتي كه همزمان با اين همه توطئه و خيانت دست به گريبان شد و پيروزمندانه قد برافراشت.
براي ثبت در سينه تاريخ مي نويسم كه من از زمان عضويتم در شورا شاهد رفتار خودخواهانه اين دو تن مخصوصا کريم قصيم بوده ام و هميشه از خود سؤال ميکردم که رفتار متواضعانه مجاهدين کجا و رفتار پر از دورويي و تکبر اينان کجا؟ ناديده گرفتن حقوق ديگران و عدم پايبندي به قول و قرار و فخرفروشي ها و توهم ها و خود را بر ديگران برتر دانستن کريم قصيم هميشه براي من و شايد همه اعضاي شورا آزار دهنده و گزنده بود، اما ما بخاطر هم رزمي و هم جبهگي، آنها را تحمل ميكرديم و سعي ميكرديم در اين زمينه از خويشتن داري و تحمل و بردباري مجاهدين آموزش بگيريم. قصيم وقتي شروع به صحبت ميکرد زمين و زمان را بهم مي بافت و به گواهي پرتکلهاي مباحث شورا بسيار اطلاعات اشتباهات به ما تحويل ميداد و نسبت به ديگر اعضاي شورا حق بيشتري براي خود قائل بود و در اين زمينه از رفتار منعطف و دوستانه مجاهدين ماكزيمم سوءاستفاده را ميكرد. من البته عقايدم را به دبيرخانه شورا گفته بودم كه رفتارهاي اينها ابدا با يك انسان مبارز همخواني ندارد. همان زمان هم از رفتار دوستان مجاهد که صبورانه براي انسجام شورا در مقابل ديکتاتور خون آشام، ما را از هرگونه اختلافي برحذر ميداشتند در شگفت بودم و به اين همه صبر و بردباري درود مي فرستادم.
اما از روز 15 خرداد 1392 مشكل با آنها نه اين مشكلات اخلاقي و رفتاري و توهمات بيمارگونه و كودكانه بلكه پيوستن به صفوف دشمن شد. به همين خاطر هر چند آنها با اين كار خودشان ميخواستند به صفوف جبهه مبارزه مردمي ضربه بزنند اما با اينحال خالص شدن جبهه مبارزه از انسانهاي ناخالص نوعي خوشحالي در من بوجود آورد که آن را با دوستان شورايي در اولين نشست بيان كردم. اما باوجود اين احساس، هرگز تصور اين ابعاد از فضاحت و خيانت و شناعت را نداشتم و اينكه اينها اينچنين به اين مقاومت و نسل فداکار خنجر بزنند.
شوراي ملي مقاومت و سازمان مجاهدين خلق ايران بمثابه يك خانواده بزرگ هستند و هر كس كه كمترين آشنايي با درون اين مجموعه داشته باشد مي داند كه آنها مانند خواهران و برادران و اعضاي يك خانواده با هم رفتار مي كنند و همانطور كه دوست و برادر بزرگوارم آقاي ابراهيم مازندراني نوشته است هر كس كه در اين خانواده بزرگ بتواند، به ديگري كمك مي كند و هر كس كه كمكي نياز داشته باشد از ديگري مي گيرد. اينكه كسي از مجاهدين خلق كمك مالي دريافت كند به همان اندازه افتخار آميز است كه به مجاهدين كمك مالي بكند، زيرا دست دراز كردن در مقابل بهترين فرزندان خلق بجاي دريوزگي كردن از بدترين دشمنان ملت و تاريخ ايران و يا متوسل شدن به سرويس هاي اجنبي، البته افتخار بزرگي است.
اين البته قاعده اي است كه قبل از همه خود مجاهدين به آن عمل كرده و به همه ما ياد داده اند. من بخوبي مي دانم كه اگر مجاهدين حاضر بودند كمترين انعطافي در پايداري خودشان بر دمكراسي و حاكميت مردمي و تعصب بر سر منافع ملي ايران از خود نشان بدهند، بسياري از در هاي بزرگ مالي بر روي آنها باز بود و بسياري از صاحبان قدرت از خدا مي خواستند كه به آنها پول بدهند. امّا مجاهدين به دليل همين پايداري و اينكه حاضر به باج دادن به هيچ كس به حساب ملت ايران نبوده اند، خود را از همه اين امكانات محروم كردند. بجاي آن دستشان را بسوي خلق قهرمان دراز كردند و من بخوبي مي دانم كه چگونه با افتخار و با تلاش شبانه روزي، هزينه هاي كمرشكن اين مقاومت را دلار به دلار و تومان به تومان تأمين مي كنند. البته سهيم شدن در اين پول براي هر كسي هم يك افتخار و هم يك مسئوليت سنگين با خود مي آورد.
بگذاريد اين نكته را بعنوان كسي كه از نزديك زندگي مجاهدين را ديده است بگويم. اين را بايد در مقابل خلق و تاريخ شهادت داد كه مجاهدين هيچ چيز براي خود نمي خواهند نه همسر، نه فرزند و نه هيچ تعلق شخصي. از همه چيز در راه آرمان مقدس اين مقاومت يعني دمكراسي و حاكميت مردمي صرفنظر كرده اند. من به جرأت مي توانم بگويم در 20 سالي كه از نزديك مجاهدين را مي شناسم، هزينه شخصي يك عضو مجاهدين 10 بار كمتر از هزينه زندگي شخصي من غير مجاهد است كه البته در كمال صرفه جويي زندگي مي كنم. تمام زندگي شخصي يك مجاهد خلق در يك كاور يا يك ساك دستي خلاصه مي شود و در آسايشگاهي زندگي مي كند كه به سختي 4 متر مربع سهم هر نفر مي شود (محمدرضا روحاني در آن سالها بارها بطور شفاهي و مكتوب به اين حقيقت اذعان ميكرد).
اما مجاهدين هيچگاه نه از قصيم و روحاني و نه از هيچ كس ديگر نخواستند كه مثل آنها زندگي كنند و هيچ وقت بخاطر كمك مالي به كسي منتي بر سر او نگذاشتند و هيچگاه از هيچكس جز پايبندي به تعهدات شورايي و مرز بندي با رژيم آخوندي را نخواستند. مجاهدين وقتي به كسي كمك مالي مي كنند شرم حضور بيشتري دارند تا وقتي از كسي كمك مالي مي خواهند، اين اخلاق ويژه و منحصر به فرد اين سازمان است.
بنابراين بحث با قصيم و روحاني و يغمايي بهيچ وجه، بحث مالي نيست. بحث خدمت گزاري به يك رژيم فاشيستي است كه شبانه روز در حال اعدام و شكنجه و سركوب مردم ايران است. مشغول اسيد پاشيدن بر روي دختران و محاصره جنايتكارانه ليبرتي و.... است. من مطمئنم كه در طول اين سالها و تا همين چند هفته پيش هيچ كس و حتي قديمي ترين اعضاء شوراي ملي مقاومت و اكثريت قريب به اتفاق سازمان مجاهدين از ارتباطات مالي قصيم و روحاني با مجاهدين مطلع نبوده اند و مجاهدين ماكزيمم خويشتنداري را در اين رابطه بخرج دادند. بعدها، پس از انتشار اسناد بود كه من هم مثل سايرين مطلع شدم و فهميدم كه پولي كه مجاهدين به قصيم بطور ماهانه مي داده اند (3500 يورو) دست كم 15 برابر بيشتر از هزينه زندگي شخصي رزم آوران آزادي در اشرف بوده است. علاوه بر اين، تمام هزينه هاي سفر و هر كار ريز و درشتي را كه مستقيم يا غير مستقيم در رابطه با شورا انجام مي داده حتي خريد كاغذ را هم جداگانه دريافت مي كرده است. از ابوالقاسم رضايي كه در پرونده 17 ژوئن هم مسئوليت مالي را به عهده دارد علت اين نابرابري را به اعتراض پرسيدم. با ذكر تاريخ 3- 4 نوبت را كه در رسيدهاي مالي هم پيداست گفت، قصيم در عراق و در فرانسه، با اصرار خواستار افزايش مبلغ مي شود. از جمله در آوريل2008 كه براي 2 برابر كردن مبلغ به اور آمده بود. البته در سالهاي قبل از آن، قصيم، حبيب (ابوالقاسم رضايي) را شمّه اي در جريان مراجعات مفصل وزارت اطلاعات به برادرش در تهران و مشهد براي بيرون كشيدن او از شورا مي گذاشته و اينكه وزارت اطلاعات از طريق برادرش پيشنهادهاي متعدد براي رفع حوائج مي داده است!
حبيب اين را هم به من گفت كه مسئول شورا از قديم سفارش كرده بوده تا آنجا كه ميتوانيد نگذاريد كسي به خاطر پول طعمه رژيم و اطلاعات آخوندها بشود...
تا اينجاي موضوع يعني رابطه مالي مجاهدين با قصيم يا هركس ديگر، من به سخاوت و مناعت طبع مجاهدين درود مي فرستم كه همواره نان خود را با ديگران تقسيم كرده اند. هيچ ايرادي هم به قصيم و روحاني و هيچكس ديگر در اين رابطه ندارم كه مساله معيشتي را كم يا زياد، به جاي اغيار يا دشمن، به هر صورت با دوست حل و فصل كرده است. پس تا اينجا هيچ مسأله اي نيست و به نظر من باعث افتخار هم هست و يك بار هم نديدم كه مجاهدين از اين بابت بر سر كسي منت بگذارند. بنابراين صورت مسأله خود فروشي و خيانت است و لاغير.
به مصداق ”در ديزي باز است حياي گربه كجا رفته ؟” وقتي كسي تا اين حد به دامن دشمن سقوط مي كند هر گونه ملاحظه اي ديگر نه تنها پرداختن از جيب مقاومت ايران بلكه خاك پاشيدن در چشم توده ها است.
كاش شوراي ملي مقاومت و خود مجاهدين زودتر اين اوراق را منتشر ميكردند. البته من جواب اين كاش را مي دانم، تا كارد به استخوان نرسد و كسي از همه خط قرمزها عبور نكند اين مقاومت و مجاهدين باز هم بردباري و سكوت پيشه مي كنند.
اين اسناد بخوبي سؤالات بي پاسخي را كه من از روز اول در مورد علت فرو غلطيدن قصيم به دامن اطلاعات آخوندي داشتم پاسخ مي دهد.
در صدد يك ارزيابي اقتصادي و مالي نيستم ولي من كه در آمريكا زندگي مي كنم بخوبي ميدانم درآوردن ماهي 3500 يورو خالص(كه در سال 2013 معادل 4700 دلار مي شده است) براي افرادي مثل قصيم در شرايط كنوني بخصوص در اروپا امكان پذير نيست، مضافا بر اينكه اين را هم مي دانيم كه كريم قصيم بخلاف برخي از دعاوي كه كرده، حداقل در 15 سال اخير كه من از نزديك ديده بودم هيچ كار حرفه اي، تمام وقت و يا حتي نيمه وقت براي مقاومت نمي كرده است. همانطور كه در ابتدا نوشتم با گرد و خاك كردن و باد به گلو انداختن نمي توان حقيقت را پوشاند. قصيم بطور مشخص بايد به اين سؤال شرافتمندانه پاسخ بدهد و باز هم مي گويم كاش كميسيون امنيت شورا يا سازمان مجاهدين زودتر اين اسناد را منتشر كرده بود كه اين سؤال در مقابل قصيم قرار بگيرد. سؤال به سادگي اين است كه اگر تو واقعاً به اين مبلغ در اين همه سال و چند نوبت افزايش، نياز داشتي، اكنون ما به ازاي آن چگونه و از چه منبعي تأمين مي شود؟ فقط اين را بدان كه با سفسطه و دروغ و با معركه گيري نمي توان از پاسخ به اين سؤال مشخص فرار كرد. به اين ميگويند استثمار خون و رنج و شكنجه اعضا و هواداران مقاومت كه يا در زندانها و شكنجه گاهها و يا در زندان ليبرتي پايداري ميكنند و يا بصورت شبانه روزي در سراسر دنيا مشغول روشنگري و يا گردآوري كمك مالي هستند.
سؤال ديگر من از قصيم اين است كه آيا هيچگاه مجاهدين در مقابل اين پولي كه به تو ميدادند از تو ما به ازا و اينكه برخلاف ميل و عقيده ات كاري براي آنها انجام بدهي كردند؟ اگر قصيم كمترين شرافتي داشت و استعفايش سازمان داده شده توسط رژيم نبود، به همه اين حقايق اذعان ميكرد.
اما قصيم بجاي پاسخ به اين سؤالات واقعي، اولاً مدعي شده است كه اين پولها را بخاطر كاري كه كرده است گرفته است و مقاومت را به پراتيك استثمارگرانه از كارش متهم كرده است. چشم ما روشن به اين مبارز بزرگ! كه بخاطر مبارزه پول دريافت مي كرده است. بگذريم همانطور كه فوقا گفته شد جز در مقاطع محدود كارهايي كه قصيم به اسم مبارزه كرده است چيزي جز برخي از كارهاي تفنني در حاشيه زندگي شخصي اش نبوده است.
ثانياً، کريم قصيم و روحاني كه ساليان سال مخارج زندگيشان را از طريق سازمان مجاهدين تامين كرده اند، حالا از آنها ميخواهند كه در مقوله مالي «مرد» بودن خود را اثبات كنند! نمرديم و معاني «مرد» و «نامرد» را هم فهميديم؟! كسي به موازات رژيم به دنبال وكيل براي بررسي ”مردانه“! حسابهاي مجاهدين مي پردازد كه بخوبي ميداند تمامي کشورها مخصوصا فرانسه يا آلمان و انگليس و آمريکا ساليان سال مسائل مالي مجاهدين را تحت نظر داشته و بارها و بارها حسابرسي كرده اند و اصلا يكي از اهداف رژيم از توطئه هايش منجمله در توطئه 17 ژوئن نابودي مجاهدين از طريق چنگ اندازي به منابع مالي آنها بوده است. اما 12 سال تحقيقات نشان داد كه آنرا كه حساب پاك است از محاسبه چه باك است. همه پرونده هايي كه رژيم و مزدورانش مانند خدابنده و سبحاني و سينگلتون در ساختنش بيشترين شركت را داشتند، بنفع مجاهدين و مقاومت ايران بسته شد. حالا قصيم و روحاني و يغمايي بنظر ميرسد دير آمده اند و زود ميخواهند مسير همانها را در توطئه و زد و بند عليه مقاومت بروند، به آنها ميگويم كه اين مسير پايانش زباله دان تاريخ و لعن و نفرين شدن توسط مردم است.
قصيم خودفروش طي ساليان طولاني بخاطر مجاورت با مجاهدين، اطلاعات زيادي از شکنجه و کشتار مردم بخاطر کمک به سازمان داشته است و ميداند مردم خانه و کاشانه شان را ميفروشند و يا شبانه روز در سرما و گرما در خيابانهاي مختلف اين جهان، به اعاده شرف و حيثيت و حفظ استقلال مردمشان ميپرداختند.
من در آمريکا خود افتخار آشنايي با يکي از بزرگوراني را دارم که باوجود در آمد بسيار کم و بيماري آسم و غيره و محدوديتهاي بسيار زياد از غذا و حتي داروي خود ميزند تا به سازمان مجاهدين ماهيانه کمک بپردازد. باور کنيد از اساسي ترين نيازها صرفه جويي ميکند تا به اين وظيفه اقدام کند.
حالا در زمينه مالي قصيم از مجاهدين ميخواهد كه مردانگي خود را مانند او اثبات كنند! بقيه ماجرا بعد از انتشار اسناد آنقدر پرفضيحت است كه ديگر ادامه نمي دهم و فقط ميگويم حداقل بگذار ما كه زندگي بالاترين مسئولين مجاهدين را بطور شبانه روزي از نزديك ديده ايم سر بر زمين بگذاريم و بعد به ياوه گويي بپرداز...
در اين جا بدنيست به نکته اي اشاره کنم که معني استثمار از نظر ايشان مشخص تر شود. کتاب جاده صاف کن ها که کريم قصيم به اسم خودش با هزينه مقاومت انتشار داد، در حقيقت يك ترجمه از آلماني به فارسي يک سريال مستند تلويزيوني و برخي ديگر از مطالب منتشر شده به آلماني بود که از برنامه هاي سوم و کانالهاي آرته بارها پخش شده بود. او بدون نام بردن از اصل فيلم و ديگر منابع آن را به اسم خودش جا زد و بگذريم كه نشريه مجاهد و سيماي آزادي با تلاش بسيار زياد به آن آبرو بخشيدند و آنرا به تريبوني براي قصيم تبديل كردند.
حالا بگوئيد ببينم چه کسي بين قصيم از يك طرف و شورا و مجاهدين از طرف ديگر، استثمارگر است؟
البته همه ميدانند که بار اصلي شورا و همچنين مبارزه چه از نظر نظامي و چه سياسي و چه اطلاعاتي و چه مالي را سازمان مجاهدين بر دوش دارد. اين نقش تاريخي است كه مجاهدين بر عهده گرفته اند و متأسفانه بدليل شرايطي كه پس از ظهور خميني در اين ميهن ستمزده حاكم شد، هيچ شريكي كه معادل خودشان يا نزديك به خودشان باشد هم ندارند، با اينحال و برغم اين نقش منحصر بفرد كه دوست و دشمن به آن معترفند، در تمام طول حيات شورا هيچ سازمان يا عضوي حقوقش پايمال نشده است، از هيچكس هيچ چيزي جز پاي بندي به تعهدات و مرز بنديهاي شورايي كه همه آنها را امضاكرده ايم و متعهد شده ايم نخواسته اند. جدايي ها از شورا يا به خواست افراد و گرفتاريهاي خودشان بوده و كاملاً دوستانه انجام شده است و يا اخراجهايي بوده كه به خاطر نقض التزاماتي صورت گرفته كه فلسفه وجودي شورا است.
رفتار خودفروشان بزرگترين توهين به دمکراسي و رفقا و آزاديخواهاني بود که واقعاً ميخواستند بدانند چه شد که آنان در زمانيکه از طرفي ظلم و فقر و شکنجه و کشتار و توطئه بيداد ميکند و از طرفي شرايط ليبرتي با موشکباران قلب هر آزاده اي را بدرد مي آورد، اينان با لغز دمکراسي، پايه اي ترين و ابتدايي ترين اصول رفتار انساني را زير پا گذاشتند؟
آخر کسي که مدعي ميشود که دمکرات است و بخاطر دمکراسي از شورايي که همه امکانات براي بحث دارد آنهم بعد از سي سال تجربه و بهره بردن مادّي و معنوي براي بزرگترين اتفاق زندگي سياسي اش حاضر به پاسخگويي نيست و با فخر فروشي به رفقاي سابق خودش ميگويد شما صلاحيت نداريد و به حساب نمي آئيد، برايتان مي نويسند و شما مجبور هستيد و از مسئول شورايي دستور گرفته ايد كه از فروردين 1378 (آخرين ديدار حضوري در جلسه بزرگ شورا در بغداد) يعني نزديك به 16سال است او رانديده ايم الّا در چند ويدئو و كال كنفرانس در اجلاسيه هاي ساليانه بعدي كه آخرين آنها در آبان 81 بوده است...
آيا اين دعاوي قصيم عليه اعضاي شورا عين پستي و فرومايگي و ديکتاتوري و خودکامگي و پيش بردن مأموريت و برنامه اطلاعات آخوندي و صاحبان منابع جديد مالي نيست؟
کريم قصيم، روحاني، يغمايي و تواب تشنه به خون مدّعي هستند که شوراي ملي مقاومت دمکراتيک نبوده و مجاهدين ديکتاتور و بدتر از رژيم ولايت فقيه اند. سؤال اين است که اين خنجرها را جز براي وزارت اطلاعات براي چه منفعت و هدف ديگري ميزنيد؟ اين مگر چيزي غير از اجراي خواست رژيم آخوندي است؟
تيز كردن تيغ جلاد بر گلوي قرباني نامش دمكراسي است؟
براستي خودفروشان با اين کارها چه چيزي بغير از يأس و ناميدي ميخواهند بپراکنند؟
مگر از ياد رفتني است كه در ظاهر براي اشرف اشک تمساح ميريختيد و خود را نگران حال اشرفيان نشان ميداديد اما در عمل کمر به قتل يکايک آنها بستيد؟
براستي مصاحبه با همنشين شيطان، قبل و بعد از شاگرد جلاد اوين سعيد شاهسوندي هم چه معنا و ما به ازايي دارد؟ عملكرد 20ماهه قصيم و قرار گرفتن دركنار مهره هاي شناخته شده وزارت ما به ازاء چه چيزي است؟ اين همان چيزي است كه ميخواهد از جوابش طفره برود. همانطور كه بالاخره بعد از همه آسمان و ريسمان به هم بافتن نگفت كه منبع جايگزين مبالغي كه از مجاهدين ميگرفته اكنون چيست و كجاست؟
يکي از بنيان گذاران سازمان مجاهدين اصغر بديع زادگان که خود از قهرمانان شکنجه بوده و با زندگي و مرگش معيار تعيين کننده اي را بيان کرده است مي گويد: «ارزش هرکس در مبارزه، بهاندازه مايهيي است که در اين راه ميگذارد».
من شخصاً خود را با اين معيار محک ميزنم و به بودن در هر شرايط در کنار مجاهدين افتخار ميكنم. با اينکه عقايد مذهبي ندارم، مجاهدين فدا کار را بخاطر رسمشان و راهشان مي ستايم و بزرگترين افتخارم هم همکاري و همراهي با آنها بوده است. همراهي و همكاري با مجاهدين خيلي روشن است، براي خيلي ها خوش آيند نيست و به همين خاطر باعث ميشود كه راههايي بر من بسته شود و توطئه هايي بر سر راهم گذاشته شود. اما يك لحظه از افتخار همراهي با قهرمانان اشرفي دست بر نمي دارم. هرچند كه هيچگاه خودم را با آنها مقايسه نميکنم و خود را همواره مخلص آنان ميدانم. اين موضع و اين همراهي و همكاري و اخلاص، يك افتخار جاويدان براي هر ايراني و هر عضو مقاومت است كه خودفروشان سياسي هرگز صلاحيت و شايستگي آنرا نداشتند.