تراژدی مردم سوریه وکشتار صدها هزاراز فرزندان ملت در دو زنجیر مافیای خانواده اسد و جهل و جنایت داعش و شرکا و بدنبال آن آوارگی و فرار هزاران هزار نفر از مردم بیگناه در زیر ستم مضاعف جهل و جنایت دو دیو تنوره کشیده در سوریه -بشار اسد و ابوبکر بغدادی، باید عبرتی تاریخی برای همه باشد،
بویژه برای ما ایرانیانی که سه و اندی دهه پیش، با هجوم داعش نوع ایرانی و قتل و سرودست بریدن و بردارکشیدن های خیابانی و شلاق و تجاوز به دختران قبل از اعدام،
برای جلوگیری از رفتن به بهشت آخوند ساخته، یار و دیار و آن سرزمین اهورایی و پاک و مقدس و خانه نیاکانی خود را ترک کردیم و در کشورهای متفاوت جهان پناهنده شدیم. همه بدون استثنا برای اخذ پناهندگی طبق کنوانیسون 1951 ژنو می باید ثابت میکردیم که در اثر ظلم و ستم و اعدام شکنجه در کشورمان ایران مجبور به ترک کشور شده ایم...و الا مگر این کشورها به مردم ژاپن، هند، یا کره جنوبی و یا اندونزی پناهندگی سیاسی میدهند و یا حتی اجتماعی؟ بلی در پرونده های همه مان داستانهای ممتد و گوناگون از اختناق سیاسی و سرکوب و اعدام و خطر گفته ایم، وگفته شده تا بتوانیم در چهارچوب شرایط اخذ پناهندگی کنوانسیون ژنو و پروتکل آن جا بگیریم. چه پناهندگی سیاسی داده باشند و چه اجتماعی فرقی نمیکند. بله بی شک و براساس پرونده های موجود در نزد هزاران مرکز پلیس، ما می بایستی داستان ظلم و سرکوب و جنایات و خطر رژیم فاشیستی خمینی را میگفتیم تا بتوانیم مورد قبول واقع شویم... طبق متن صریح این کنوانسیون که کشورهای جهان را موظف به پذیرفتن پناهنده میکند پناهنده کسی است که بدلیل در خطر افتادن امنیت شخصی و جانش (از دست یک سیستم دیکتاتور)، بدلیل وابستگی و تفکر سیاسی و یا وابستگی قومی و یا نژادی و دینی، از کشورش فرارمیکند.
و امروز مردم سوریه، با ذکر همین نوع داستانها و نشان دادن اسناد و شواهد و به یمن رسانه ای شدن سلطنت جنایت آمیز خاندان اسد و ولایت مطلقه البغدادی که اسد در تقویت آن کمک میکند، دسته دسته پناهندگی گرفته و میگیرند...
از همان اولین روزهای چهارسال پیش، جهان به جنایات وسبعیت مطلق رژیم جنایتکار بشار اسد پی برد و آغاز به قبول پناهندگی کرد. داستان بسیار ساده شروع شد. یک عده ای نوجوان در جنوب سوریه بعنوان اعتراض به سرکوب سپاهی های اسد (بخوانید پاسداران) و همچنین شبیحه ها (بخوانید بسیجی ها و لباس شخصی ها)، یک اعتراض مسالمت آمیز در " درعا " براه انداختند و حتی یک ریگ هم بطرف آن جانیان پرتاب نکردند؛ اما با فرمان سلطان بشار، بسیاری از آنها در خون خود غلطیدند و یا دستگیر و شکنجه شدند... و پشت آن باز و باز و باز تظاهرات مسالمت آمیز مراسم هفتم و چهلم قربانيان و باز تیر و تبر و نیزه وتیربار برادر خامنه ای و کلاشنیکف و جت های برادر پوتین بود و خون و خون و کشتار و بمب شیمیایی و تا به اینجا که دیگر امروز با بشکه های پر از مواد شیمیایی و منفجره، هزاران هزار خفه و نابود و دهات و شهرها با خاک یکسان گشتند. آنچه بعدا بنام داعش و ماعش پیش آمد نتیجه تداوم این جنایات و نابودی و از هم پاشیدن بنیاد این کشور کهن و باستانی و تمدن درخشان آن بود و کمکهای میلیاردی داعش ایرانی و حضور دژخیمان و پاسداران فارسی و عرب زبان ولایت مطلقه فقیه، اعزامی از ایران و لبنان و عراق و افغانستان؛ و ایضا بی عملی و جازدن دولت آمریکا و دیر جنبیدن همه در منطقه...
بنابراین، آنروز در درعا وبه سبب بخون کشیده شدن تظاهرات مسالمت آمیز آن مردم، توسط پاسداران و شبیحه های اسد، کلید پناهنده پذیری در جهان برای مردم سوریه زده شد؛ و گرنه جهان خبر دار نمیشد که یک خانواده مافیایی و فاسد بر سر این ملت که یکی از بنیانگذاران تمدن بشری بودند چه آورده است. بله آن روز سیاه در درعا سی خرداد شصت مردم سوریه شد.
نگارنده، پس از انقلاب ضد سلطنتی ملاخور شده کشورم، بدلیل شرکت فعال در سازمان زیر زمینی وزارتخانه ها و سازمانهای دولتی و ملی ایران، مقام بالاتری گرفتم. من مخفیانه عضو و تنها نماینده وزرات امورخارجه کشورم در کنار نمایندگان وزارتخانه و سازمانهای دولتی و ملی دیگردر شورای زیرزمینی اعتصابات بودم. همرزم عزیزم دکتر منوچهر هزارخانی، نماینده کانون نویسندگان در آن شورای زیرزمینی بود و شورایی شهید، حسین نقدی، نماینده سازمان انرژی اتمی. این دست روزگار بود که بعدا ما را در شورای ملی مقاومت ایران دوباره در کنارهم نشاند.
البته میدانید که ما سه نفر در راس سفارتخانه هایی در اروپا بودیم که به مقاومت رسما پیوستیم و دو نفرمان درهمین اروپا بدست دژخیمان گشتاپوی خمینی به خاک افتادند. شهید دکتر کاظم رجوی در سوئیس و شهید حسین نقدی در ایتالیا. یادشان گرامی باد
من در حالیکه یک دیپلمات بسیار جوان حدود سی ساله و تحصیل کرده در ایران و فرانسه و دوره دیده حرفه ای (کریری) در هیئت دیپلماتیک ایران بودم و بنابراین از نظر درجات کلاسیک دیپلماتیک درجه ای کمتر از سفیر داشتم، به دلیل همین سابقه، بعنوان معاون سفیر در پنج کشور نوردیک (سه کشوراسکاندیناوی بعلاوه فنلاند و ایسلند)، کمی قبل از رسیدن سفیر جدید، عباس امیر انتظام، برای بدست گرفتن کارهای سفارت به سوئد آمدم. پس از یک دوره آقای امیر انتظام، سفیر جدید غیر کاریری از طرف دولت بازرگان به استکهلم آمد و ما هر دو امور سفارت های بعد از پیروزی انقلاب را راه انداختیم. امیر انتظام را "دانشجویان " پیرو خط امام در تهران در سفری دستگیر کردند و بقیه آن قضایا که من در نشریه آزادی تمام شرح آن ماجرا را داده ام و در نظر دارم که دوباره آن داستان در سوئد و اصولا داستانهای دیگر را بصورت خاطره کل داستان انقلاب در بطن زندگی خودم، به صورت تدریجی و فشرده، بنویسم.
پس ازدستگیری و ساقط کردن سفارت امیر انتظام، من، بعنوان جانشین سفیر، امور را دردست گرفتم و بعلت سوابقم در انقلاب، در دولت اولیه بعد از انقلاب و تا قبل از رسیدن دیواز قم و تنوره کشیدنش در جماران، مقام مرا ترفیع دادند. بی بی سی انگلیسی در مصاحبه ای با من در دروان انقلاب مرا "Rebel diplomat "، یعنی دیپلمات یاغی نامید، در زمانیکه بهمراه بسیاری همکاران ملی و مردمی ام، مدت زیادی وزارتخارجه را از چنگ شاهیان و ساواکی ها گرفته بودیم و شب و روز از آن حفاظت میکردیم و بسیاری از افسران و سربازان گارد محافظ وزاتخارجه را با انقلاب همراه کرده بودیم.... باری من عملا و بصورت دوفاکتو سفیر هم درسفارت ایران در سوئد و بعدا در نروژ شدم. حکمی که وزارتخارجه دولت بازرگان و بعدا قطب زاده بمن ابلاغ بودند همین معنی و مفهوم سفیر دوفاکتو (acting ambassador) بود و نه کاردار موقت یعنی "شارژه دفر اد انترم "که برای یک مدت موقت و کوتاه تا رسیدن سفرجدید، شخص اول سفارت است و ریاست سفارت را به عهده دارد. البته بزودی کل دولت بازرگان سقوط کرد و قطب زاده نیز بعد از کنارگذاشته شدن دیدیم که چه سرنوشتی پیدا کرد.
متعاقبا وقتی دیو جماران بر سرنوشت ملت ایران حاکم مطلقه شد، دیگرجاهلین خط امامی و امام شان قبول نمیکردند که کسی استوارنامه و حکم سفارت خود را به یک شاه دیگر (مانند شاه سوئد و نروژ وملکه دانمارک تقدیم کند.) بماند که آنها هر سه شاه و ملکه – به اندازه حاج قربانعلی ريیس دفتر رفسنجانی قدرت نداشتند! بنابراین شغل سفیر دوفاکتو بودن من عملا دائمی شد. منهم بلافاصله، با پاگرفتن ولایت مطلقه و آغاز خلافت خمینی که بتازگی از قم به تهران آمده بود- بطور مخفیانه به شورای ملی مقاومت و مجاهدین پیوستم. به مدت بیش از یکسال و نیم در پست سفیر دوفاکتو تمام سفارت را مخفیانه در اختیار مقاومت تازه سازمان یافته قرار دادم. این روند ادامه داشت تا زمان بو بردن رژیم و اعزام مامور برای کنترل کارهای من و متعاقبا بیرون زدن سازمان یافته و دقیقا برنامه ریزی شده ام از ساختمان بزرگ سفارت و در مقابل دوربین اخبار تلویزیون و رسانه ها، اعلام رسمی استعفا و اعلام پیوستن به مقاومت...(بسیاری از کلیپ تلویزیونهای سراسری و کلیپ روزنامه های جهان موجود است). شرح اینرا هم در وقت دیگری خواهم نوشت، بویژه کارها و کمکهایی که به مقاومت در آن دوره خونین و اعدام و مخفی سازی ها وبرای نجات جان ها شد...
القصه وقتی که من سفارت در سوئد را در دست گرفتم، ما حدود چهارصد نفر ایرانی در سوئد داشتیم که بخشی از انها دانشجویانی بودند که از قبل از انقلاب تحصیل میکردند (نا موفق هاشون که پدران سنتی – بازاری -غیرتیپهای مصدقی و ملی-داشتند، تقریبا همگی خمینیست و طرفدار خط امام هفت خط شدند که خود داستان مفصلی از درگیری من و سفارت تحت مدیریتم با آنها دارد. پاره ای نیز کاسب و از قبل مقیم این کشور بودند و بخشی هم هموطنان بهایی مقیم در نروژ که بمراتب کمتر و تعداد ایرانیان حتی به صد نفر هم نمیرسید. در آنزمان تا سرفصل سی خرداد و کشتار و دستگیریهای انبوه آن روزهای خونین، مطلقا دادن پناهندگی به ایرانی محال بود. حتی به بهایی های هم میهن هم که در ایران درمقابل دو گزینه قرار گرفته بودند – (نشرآکهی در جراید مبنی بر بریدن از مذهب خود و مسلمان اسلام خمینی شدن و یا اعدام بدون استثنا)، نمیتوانستد پناهندگی بگیرند. آنها مجبور بودند که پاسپورتهایشان را در سفارتها و کنسولگریهای ایران به تمدید برسانند تا بتوانند اقامت خود را در تمام کشورهای دنیا تمدید نمایند. از طرفی یک بخشنامه محرمانه، از دولت ولایت مطلقه تازه تاسیس، برای کلیه سفارتخانه ها و کنسولگری های ایران در سراسر جهان آمده بود مبنی بردستور موکد تمدید نکردن پاسپورت بهایی ها تا مجبور شوند که برای رفتن در پروسه قرون وسطایی تعویض دین و انتخاب بین دین یا شمیشر (همانکاریکه پاپ کاتولیک در جنوب ومرکز اروپا و "اولاف مقدس " در شمال اروپا کرد)، به ایران برگردند. گفته های پر رافت بیچاره مسیح و انجیل مسیحیت و محکمات قرآن و اسلام مبنی بر " لااکراه فی الدین " تو سر هرچهار خلیفه داعش نشان (پاپ قرون وسطي و خمینی و خامنه اي و ابوبکر بغدادی) بخورد! این هم بماند که نگارنده قبل از استعفای رسمی از سفارت، همه پاسپورتهای آنان را بمدت بیش از ده سال تمدید کردم. تا مجبور به بازگشت به ایران نشوند. (سپاس نامه مرکزیت آنها هنوز در بایگانی اسناد من موجود است).
بنابراین و راست و پوست کننده ولری- نه دیپلماتیک! برایتان بگویم که بعد از کشتار و دستگیریها و شکنجه و تجاوزات ددمنش داعش ایرانی بود که جهان خبر دار شد که بر سرمردم ایران چه می آید و شروع به دادن پناهندگی کرد. اینرا کسی برایتان مینویسد که روزبروز و شرحه به شرحه و مو به مو، رویدادهای آن دروان را، به مقتضای شغلی که داشتم، ثبت میکرد. یکروز تمام روزنامه های معتبر دنیا بویژه غرب، تصویر آن چهار نوجوان را که توسط دژخیمان تازه تنوره کشیده خمینی، بجرم داشتن یک اعلامیه از مجاهدین خلق – شهید شده بودند را در صفحات اول خود چاپ کردند و غوغایی در جهان به پا شد وسیل دادن پناهندگی به ایرانیان روان گردید...(رجوع شود به این روزنامه ها که هم در آرشیو خودشان موجود است وهم بسیاری از آنان در آرشیوهای مقاومت).
پس ای پناهنده سوری و ای پناهنده ایرانی! بیاد آر! که بهمت خون آن همه جوان و مردم آزادیخواه در کشتار درعا و در سی خرداد درتهران بود که جهان مجبور به پذیرش شما در کشورهای پناهنده پذیر شد و تا به امروز هم تداوم جنایات سلطان اسد و هم سبعیت و قتل و غارت خلیفه خامنه ای باعث تداوم گسترده پذیرا شدن شما در این کشورها گردیده است. امروز حدود پنج میلیون آواره و پناهنده ایرانی در سراسر دنیا پراکنده اند. 400 نفر سوئد قبل از انقلاب کجا و اکنون که سر به یکصد وده هزار میزند کجا؟ و این آمار درآلمان و دیگرکشورها گاهی بیش از صد برابر شده است.
بنا براین جا دارد که همینجا با قاطعیت و خون دل بگویم که دیگر شرف و عرق ملی و عمیق تر از آن، شرافت و حمیت بشری و انسانی حکم میکند که آن مردم در زنجیر سوری و ایرانی را که نتوانسته اند مانند شما به سرزمین های امن هجرت کنند و آن شهدای بخون خفته در مقبره های "درعا" و خاوران و متعاقب آن گورستانهای هزاران هزار نفری در ایران و سوریه را فراموش نکنید. این رفاه و امنیت و زندگی در کشورهای پناهنده پذیر پاداش خونی است که از تن هزاران هزار هم میهن شما برتن این دو سرزمین باستانی ریخته شده است و خاک مقدس آن دو سرزمین معشوق و دوست داشتنی را پر از گورستان کرده است.
و مهمتر! حتی بدانید که در سراسراین کشورهای پناهنده پذیر و آزاد و دمکراتیک که به آن قدم نهاده اید، هزاران گورستان "درعا" و "خاوران"، میلیونها تن آجین شده از گلوله های هیتلر و موسیلینی و فرانکو را در خاک سرد خود میفشارند.
زنده ياد غلامحسين ساعدي نويسنده فراموشي ناپذير ميهنمان در حالي كه خود در پناهندگي در پاريس بسر مي برد نوشت
«پناهنده سياسي كسي است كه چهرهبهچهره، رودررو، در برابر حكومت مسلط ايستاده بود و اگر بيرون آمده از ترس جان نبوده است؛ او با همان فكر مبارزه و با سلاح انديشه خويش ترك خاك و ديار كرده است. در اين ميان، هستند بسياري از نويسندگان، شاعران، نقاشان، مجسمهسازان كه سلاح آنها همان كارشان است و در جرگه رزمندگان ديگر قرار ميگيرند. پناهنده سياسي نيتش اين است كه با جلادان حاكم بر وطنش تا نفس آخر، بجنگد و حاضر نيست از پا بيفتد؛ به لقمه ناني بسنده ميكند، ناله سر نميدهد و شكوه نميكند؛ مدام در تلاش است كه ديوار جهنم آخوندها را بشكند و به خانه برگردد. خانه او، وطن اوست. براي تميزكردن خانه، قدرت روحي كافي دارد و وقتي آشغالها جمع شدند، حاضر است سرتاسر وطن را با مژههاي خود پاك كند؛ ازجانگذشته است و مطلقاً نميترسد. پناهنده سياسي نارنجكي است كه به موقع بايد ضامن را بكشد و كوهي را از جا بكند… روحيه پناهنده سياسي عضلاني است، انگار كه از سرب ريخته شده؛ واهمهيي از مرگ ندارد…» نشريه شورا شماره 12 مهر 1364
در سال 1377 بيانيه ملي ايرانيان كه به اتفاق آراء به تصويب شوراي ملي مقاومت رسيد و از سوي هزاران هموطن نيز امضا شد اعلام كرد «دفاع از اين رژيم و هر يك از جناحهاي آن و برقرار كردن رابطه با آنها پايمال كردن خون شهيدان و دشمني با آزادي و حاكميت مردم ايران است. طرد كامل رژيم ولايت فقيه، مرز متمايز و خط قرمز پيكار آزادي به شمار مي رود. عبور از اين خط قرمز كه حصار حياتي و مرزبندي ملي ايرانيان در برابرحاكميت آخوندي است، هر فرد يا جريان سياسي را، هر چند سابقه يا داعيه مخالفت با رژيم داشته باشد، از جرگة مخالفان رژيم خارج و به ورطة خيانت مي كشاند.»
در بهمن ماه سال 1385 نيز شوراي ملي مقاومت در يك مصوبه ديگر اعلام كرد: «هرگونه رابطه با عوامل رژيم ولايت فقيه و همچنين سرويسهاي پشتيبان وهمدست آن عليه مقاومت، دشمني با آزادي و حاكميت مردم ايران» محسوب ميشود».
آقاي رجوي مسئول شوراي ملي مقاومت نيز در پيام خطاب به هموطنان خارج كشور در 12 تير 1386 با استناد به بيانيه ملي ايرانيان گفت «در برخورد و تنظيم رابطه با همه افراد، اگربا دشمن مردم ايران و هلاك كننده حرث ونسل اين ميهن خط قرمزو مرز سرخ دارد، قدمش به روي چشم. از دادن جان هم براي او دريغ نكنيد؛ اما اگر با اين رژيم كه پليدي و نحوست اول و آخراست، مرز سرخ ندارد,
اگر با اين رژيم، بنحوي درهم و هم جبهه وهم خط وهم موضع شده و مرز بندي و روزه ملي و ميهني در برابر اين رژيم را ولو باندازه يك قطره يا يك گرم و به اندازه يك قدم يا يك قلم شكسته باشد، هركس كه ميخواهد باشد، در هر رده ومقام و مرتبت و مسئوليتي هم كه بوده، خائن و خيانت پيشه حقيري بيش نيست. نبايد به او نزديك شد. نبايد به او ميدان داد. بايد او را افشاوطردو تحريم كرد. ديگر شايسته هيچ اعتماد و احترامي كه از خون شهيدان سرچشمه گرفته نيست.
اينجا، يعني برسر سرخرگ و شريان حياتي مقاومت در برابر خميني و فاشيسم مذهبي، جايي نيست كه بين يك هموطن يا يك هوادار يا عضو يا مسئول اول مجاهدين و مسئول شورا كمترين تفاوتي باشد».
پس در این دیار غربت ناچاری، آنچنان بزی و بگو و آنچنان کن که
تا نسل های آینده ایران و سوریه و دیگر کشورهای تحت ستم مشابه، نگویند که:
دلا دیدی که آنان، با توانی که داشتند از "این کویر وحشت به سلامتی" گذشتند و اما سلام و داستان رنجهای برجای ماندگان و در خاک خفتگان و آن نا توان "گون"های در کویرپای بسته وبرجامانده را، "به شکوفه ها به باران" نرساندند!
پس یاد آر! یاد آر! زتاریخ رفته یاد آر!
از قلب خونین دو "ندا" درسفیر گلوله رسیده از بام تهران و تپه خاکی حصار اشرف یادآر!
یاد آر!
از سینه های خسته وخفه از بمبهای اسد در کوچه های حلب یاد آر!
یاد آر از گل های پرپر شده، -دختران ایزدی- در چنگال تجاوزگران داعش یاد آر!
از "عقد"های یکشبه پاسداران قبل از اعدام صبحگاهی دختران ایران یاد آر!
یاد آر ز یاران در خون نشسته یاد آر!
یاد آر ز پرپرشده گان ناشکفته یاد آر!
یاد آر ز زخم های درژرفای دل نهفته یاد آر!
یاد آر ز شرحه شرحه داستانهای هنوز نا گفته یاد آر!
یاد آر از سفر دریایی بیژن و منیژه و سارا و دارا درقایق شکسته به اعماق دریای "اژه" یاد آر!
و یاد آر پرواز "آیلان" جوجه از آشیانه سوخته، پریده را
که دریای نالان و گریان اژه نتوانست او را، برروی دست موج مویه خوان خود، زنده به دست آن پدر برساند
یاد آر!
پرویز خزایی هفته دوم سپتامبر 2015- اسکاندیناوی
بویژه برای ما ایرانیانی که سه و اندی دهه پیش، با هجوم داعش نوع ایرانی و قتل و سرودست بریدن و بردارکشیدن های خیابانی و شلاق و تجاوز به دختران قبل از اعدام،
برای جلوگیری از رفتن به بهشت آخوند ساخته، یار و دیار و آن سرزمین اهورایی و پاک و مقدس و خانه نیاکانی خود را ترک کردیم و در کشورهای متفاوت جهان پناهنده شدیم. همه بدون استثنا برای اخذ پناهندگی طبق کنوانیسون 1951 ژنو می باید ثابت میکردیم که در اثر ظلم و ستم و اعدام شکنجه در کشورمان ایران مجبور به ترک کشور شده ایم...و الا مگر این کشورها به مردم ژاپن، هند، یا کره جنوبی و یا اندونزی پناهندگی سیاسی میدهند و یا حتی اجتماعی؟ بلی در پرونده های همه مان داستانهای ممتد و گوناگون از اختناق سیاسی و سرکوب و اعدام و خطر گفته ایم، وگفته شده تا بتوانیم در چهارچوب شرایط اخذ پناهندگی کنوانسیون ژنو و پروتکل آن جا بگیریم. چه پناهندگی سیاسی داده باشند و چه اجتماعی فرقی نمیکند. بله بی شک و براساس پرونده های موجود در نزد هزاران مرکز پلیس، ما می بایستی داستان ظلم و سرکوب و جنایات و خطر رژیم فاشیستی خمینی را میگفتیم تا بتوانیم مورد قبول واقع شویم... طبق متن صریح این کنوانسیون که کشورهای جهان را موظف به پذیرفتن پناهنده میکند پناهنده کسی است که بدلیل در خطر افتادن امنیت شخصی و جانش (از دست یک سیستم دیکتاتور)، بدلیل وابستگی و تفکر سیاسی و یا وابستگی قومی و یا نژادی و دینی، از کشورش فرارمیکند.
و امروز مردم سوریه، با ذکر همین نوع داستانها و نشان دادن اسناد و شواهد و به یمن رسانه ای شدن سلطنت جنایت آمیز خاندان اسد و ولایت مطلقه البغدادی که اسد در تقویت آن کمک میکند، دسته دسته پناهندگی گرفته و میگیرند...
از همان اولین روزهای چهارسال پیش، جهان به جنایات وسبعیت مطلق رژیم جنایتکار بشار اسد پی برد و آغاز به قبول پناهندگی کرد. داستان بسیار ساده شروع شد. یک عده ای نوجوان در جنوب سوریه بعنوان اعتراض به سرکوب سپاهی های اسد (بخوانید پاسداران) و همچنین شبیحه ها (بخوانید بسیجی ها و لباس شخصی ها)، یک اعتراض مسالمت آمیز در " درعا " براه انداختند و حتی یک ریگ هم بطرف آن جانیان پرتاب نکردند؛ اما با فرمان سلطان بشار، بسیاری از آنها در خون خود غلطیدند و یا دستگیر و شکنجه شدند... و پشت آن باز و باز و باز تظاهرات مسالمت آمیز مراسم هفتم و چهلم قربانيان و باز تیر و تبر و نیزه وتیربار برادر خامنه ای و کلاشنیکف و جت های برادر پوتین بود و خون و خون و کشتار و بمب شیمیایی و تا به اینجا که دیگر امروز با بشکه های پر از مواد شیمیایی و منفجره، هزاران هزار خفه و نابود و دهات و شهرها با خاک یکسان گشتند. آنچه بعدا بنام داعش و ماعش پیش آمد نتیجه تداوم این جنایات و نابودی و از هم پاشیدن بنیاد این کشور کهن و باستانی و تمدن درخشان آن بود و کمکهای میلیاردی داعش ایرانی و حضور دژخیمان و پاسداران فارسی و عرب زبان ولایت مطلقه فقیه، اعزامی از ایران و لبنان و عراق و افغانستان؛ و ایضا بی عملی و جازدن دولت آمریکا و دیر جنبیدن همه در منطقه...
بنابراین، آنروز در درعا وبه سبب بخون کشیده شدن تظاهرات مسالمت آمیز آن مردم، توسط پاسداران و شبیحه های اسد، کلید پناهنده پذیری در جهان برای مردم سوریه زده شد؛ و گرنه جهان خبر دار نمیشد که یک خانواده مافیایی و فاسد بر سر این ملت که یکی از بنیانگذاران تمدن بشری بودند چه آورده است. بله آن روز سیاه در درعا سی خرداد شصت مردم سوریه شد.
نگارنده، پس از انقلاب ضد سلطنتی ملاخور شده کشورم، بدلیل شرکت فعال در سازمان زیر زمینی وزارتخانه ها و سازمانهای دولتی و ملی ایران، مقام بالاتری گرفتم. من مخفیانه عضو و تنها نماینده وزرات امورخارجه کشورم در کنار نمایندگان وزارتخانه و سازمانهای دولتی و ملی دیگردر شورای زیرزمینی اعتصابات بودم. همرزم عزیزم دکتر منوچهر هزارخانی، نماینده کانون نویسندگان در آن شورای زیرزمینی بود و شورایی شهید، حسین نقدی، نماینده سازمان انرژی اتمی. این دست روزگار بود که بعدا ما را در شورای ملی مقاومت ایران دوباره در کنارهم نشاند.
البته میدانید که ما سه نفر در راس سفارتخانه هایی در اروپا بودیم که به مقاومت رسما پیوستیم و دو نفرمان درهمین اروپا بدست دژخیمان گشتاپوی خمینی به خاک افتادند. شهید دکتر کاظم رجوی در سوئیس و شهید حسین نقدی در ایتالیا. یادشان گرامی باد
من در حالیکه یک دیپلمات بسیار جوان حدود سی ساله و تحصیل کرده در ایران و فرانسه و دوره دیده حرفه ای (کریری) در هیئت دیپلماتیک ایران بودم و بنابراین از نظر درجات کلاسیک دیپلماتیک درجه ای کمتر از سفیر داشتم، به دلیل همین سابقه، بعنوان معاون سفیر در پنج کشور نوردیک (سه کشوراسکاندیناوی بعلاوه فنلاند و ایسلند)، کمی قبل از رسیدن سفیر جدید، عباس امیر انتظام، برای بدست گرفتن کارهای سفارت به سوئد آمدم. پس از یک دوره آقای امیر انتظام، سفیر جدید غیر کاریری از طرف دولت بازرگان به استکهلم آمد و ما هر دو امور سفارت های بعد از پیروزی انقلاب را راه انداختیم. امیر انتظام را "دانشجویان " پیرو خط امام در تهران در سفری دستگیر کردند و بقیه آن قضایا که من در نشریه آزادی تمام شرح آن ماجرا را داده ام و در نظر دارم که دوباره آن داستان در سوئد و اصولا داستانهای دیگر را بصورت خاطره کل داستان انقلاب در بطن زندگی خودم، به صورت تدریجی و فشرده، بنویسم.
پس ازدستگیری و ساقط کردن سفارت امیر انتظام، من، بعنوان جانشین سفیر، امور را دردست گرفتم و بعلت سوابقم در انقلاب، در دولت اولیه بعد از انقلاب و تا قبل از رسیدن دیواز قم و تنوره کشیدنش در جماران، مقام مرا ترفیع دادند. بی بی سی انگلیسی در مصاحبه ای با من در دروان انقلاب مرا "Rebel diplomat "، یعنی دیپلمات یاغی نامید، در زمانیکه بهمراه بسیاری همکاران ملی و مردمی ام، مدت زیادی وزارتخارجه را از چنگ شاهیان و ساواکی ها گرفته بودیم و شب و روز از آن حفاظت میکردیم و بسیاری از افسران و سربازان گارد محافظ وزاتخارجه را با انقلاب همراه کرده بودیم.... باری من عملا و بصورت دوفاکتو سفیر هم درسفارت ایران در سوئد و بعدا در نروژ شدم. حکمی که وزارتخارجه دولت بازرگان و بعدا قطب زاده بمن ابلاغ بودند همین معنی و مفهوم سفیر دوفاکتو (acting ambassador) بود و نه کاردار موقت یعنی "شارژه دفر اد انترم "که برای یک مدت موقت و کوتاه تا رسیدن سفرجدید، شخص اول سفارت است و ریاست سفارت را به عهده دارد. البته بزودی کل دولت بازرگان سقوط کرد و قطب زاده نیز بعد از کنارگذاشته شدن دیدیم که چه سرنوشتی پیدا کرد.
متعاقبا وقتی دیو جماران بر سرنوشت ملت ایران حاکم مطلقه شد، دیگرجاهلین خط امامی و امام شان قبول نمیکردند که کسی استوارنامه و حکم سفارت خود را به یک شاه دیگر (مانند شاه سوئد و نروژ وملکه دانمارک تقدیم کند.) بماند که آنها هر سه شاه و ملکه – به اندازه حاج قربانعلی ريیس دفتر رفسنجانی قدرت نداشتند! بنابراین شغل سفیر دوفاکتو بودن من عملا دائمی شد. منهم بلافاصله، با پاگرفتن ولایت مطلقه و آغاز خلافت خمینی که بتازگی از قم به تهران آمده بود- بطور مخفیانه به شورای ملی مقاومت و مجاهدین پیوستم. به مدت بیش از یکسال و نیم در پست سفیر دوفاکتو تمام سفارت را مخفیانه در اختیار مقاومت تازه سازمان یافته قرار دادم. این روند ادامه داشت تا زمان بو بردن رژیم و اعزام مامور برای کنترل کارهای من و متعاقبا بیرون زدن سازمان یافته و دقیقا برنامه ریزی شده ام از ساختمان بزرگ سفارت و در مقابل دوربین اخبار تلویزیون و رسانه ها، اعلام رسمی استعفا و اعلام پیوستن به مقاومت...(بسیاری از کلیپ تلویزیونهای سراسری و کلیپ روزنامه های جهان موجود است). شرح اینرا هم در وقت دیگری خواهم نوشت، بویژه کارها و کمکهایی که به مقاومت در آن دوره خونین و اعدام و مخفی سازی ها وبرای نجات جان ها شد...
القصه وقتی که من سفارت در سوئد را در دست گرفتم، ما حدود چهارصد نفر ایرانی در سوئد داشتیم که بخشی از انها دانشجویانی بودند که از قبل از انقلاب تحصیل میکردند (نا موفق هاشون که پدران سنتی – بازاری -غیرتیپهای مصدقی و ملی-داشتند، تقریبا همگی خمینیست و طرفدار خط امام هفت خط شدند که خود داستان مفصلی از درگیری من و سفارت تحت مدیریتم با آنها دارد. پاره ای نیز کاسب و از قبل مقیم این کشور بودند و بخشی هم هموطنان بهایی مقیم در نروژ که بمراتب کمتر و تعداد ایرانیان حتی به صد نفر هم نمیرسید. در آنزمان تا سرفصل سی خرداد و کشتار و دستگیریهای انبوه آن روزهای خونین، مطلقا دادن پناهندگی به ایرانی محال بود. حتی به بهایی های هم میهن هم که در ایران درمقابل دو گزینه قرار گرفته بودند – (نشرآکهی در جراید مبنی بر بریدن از مذهب خود و مسلمان اسلام خمینی شدن و یا اعدام بدون استثنا)، نمیتوانستد پناهندگی بگیرند. آنها مجبور بودند که پاسپورتهایشان را در سفارتها و کنسولگریهای ایران به تمدید برسانند تا بتوانند اقامت خود را در تمام کشورهای دنیا تمدید نمایند. از طرفی یک بخشنامه محرمانه، از دولت ولایت مطلقه تازه تاسیس، برای کلیه سفارتخانه ها و کنسولگری های ایران در سراسر جهان آمده بود مبنی بردستور موکد تمدید نکردن پاسپورت بهایی ها تا مجبور شوند که برای رفتن در پروسه قرون وسطایی تعویض دین و انتخاب بین دین یا شمیشر (همانکاریکه پاپ کاتولیک در جنوب ومرکز اروپا و "اولاف مقدس " در شمال اروپا کرد)، به ایران برگردند. گفته های پر رافت بیچاره مسیح و انجیل مسیحیت و محکمات قرآن و اسلام مبنی بر " لااکراه فی الدین " تو سر هرچهار خلیفه داعش نشان (پاپ قرون وسطي و خمینی و خامنه اي و ابوبکر بغدادی) بخورد! این هم بماند که نگارنده قبل از استعفای رسمی از سفارت، همه پاسپورتهای آنان را بمدت بیش از ده سال تمدید کردم. تا مجبور به بازگشت به ایران نشوند. (سپاس نامه مرکزیت آنها هنوز در بایگانی اسناد من موجود است).
بنابراین و راست و پوست کننده ولری- نه دیپلماتیک! برایتان بگویم که بعد از کشتار و دستگیریها و شکنجه و تجاوزات ددمنش داعش ایرانی بود که جهان خبر دار شد که بر سرمردم ایران چه می آید و شروع به دادن پناهندگی کرد. اینرا کسی برایتان مینویسد که روزبروز و شرحه به شرحه و مو به مو، رویدادهای آن دروان را، به مقتضای شغلی که داشتم، ثبت میکرد. یکروز تمام روزنامه های معتبر دنیا بویژه غرب، تصویر آن چهار نوجوان را که توسط دژخیمان تازه تنوره کشیده خمینی، بجرم داشتن یک اعلامیه از مجاهدین خلق – شهید شده بودند را در صفحات اول خود چاپ کردند و غوغایی در جهان به پا شد وسیل دادن پناهندگی به ایرانیان روان گردید...(رجوع شود به این روزنامه ها که هم در آرشیو خودشان موجود است وهم بسیاری از آنان در آرشیوهای مقاومت).
پس ای پناهنده سوری و ای پناهنده ایرانی! بیاد آر! که بهمت خون آن همه جوان و مردم آزادیخواه در کشتار درعا و در سی خرداد درتهران بود که جهان مجبور به پذیرش شما در کشورهای پناهنده پذیر شد و تا به امروز هم تداوم جنایات سلطان اسد و هم سبعیت و قتل و غارت خلیفه خامنه ای باعث تداوم گسترده پذیرا شدن شما در این کشورها گردیده است. امروز حدود پنج میلیون آواره و پناهنده ایرانی در سراسر دنیا پراکنده اند. 400 نفر سوئد قبل از انقلاب کجا و اکنون که سر به یکصد وده هزار میزند کجا؟ و این آمار درآلمان و دیگرکشورها گاهی بیش از صد برابر شده است.
بنا براین جا دارد که همینجا با قاطعیت و خون دل بگویم که دیگر شرف و عرق ملی و عمیق تر از آن، شرافت و حمیت بشری و انسانی حکم میکند که آن مردم در زنجیر سوری و ایرانی را که نتوانسته اند مانند شما به سرزمین های امن هجرت کنند و آن شهدای بخون خفته در مقبره های "درعا" و خاوران و متعاقب آن گورستانهای هزاران هزار نفری در ایران و سوریه را فراموش نکنید. این رفاه و امنیت و زندگی در کشورهای پناهنده پذیر پاداش خونی است که از تن هزاران هزار هم میهن شما برتن این دو سرزمین باستانی ریخته شده است و خاک مقدس آن دو سرزمین معشوق و دوست داشتنی را پر از گورستان کرده است.
و مهمتر! حتی بدانید که در سراسراین کشورهای پناهنده پذیر و آزاد و دمکراتیک که به آن قدم نهاده اید، هزاران گورستان "درعا" و "خاوران"، میلیونها تن آجین شده از گلوله های هیتلر و موسیلینی و فرانکو را در خاک سرد خود میفشارند.
زنده ياد غلامحسين ساعدي نويسنده فراموشي ناپذير ميهنمان در حالي كه خود در پناهندگي در پاريس بسر مي برد نوشت
«پناهنده سياسي كسي است كه چهرهبهچهره، رودررو، در برابر حكومت مسلط ايستاده بود و اگر بيرون آمده از ترس جان نبوده است؛ او با همان فكر مبارزه و با سلاح انديشه خويش ترك خاك و ديار كرده است. در اين ميان، هستند بسياري از نويسندگان، شاعران، نقاشان، مجسمهسازان كه سلاح آنها همان كارشان است و در جرگه رزمندگان ديگر قرار ميگيرند. پناهنده سياسي نيتش اين است كه با جلادان حاكم بر وطنش تا نفس آخر، بجنگد و حاضر نيست از پا بيفتد؛ به لقمه ناني بسنده ميكند، ناله سر نميدهد و شكوه نميكند؛ مدام در تلاش است كه ديوار جهنم آخوندها را بشكند و به خانه برگردد. خانه او، وطن اوست. براي تميزكردن خانه، قدرت روحي كافي دارد و وقتي آشغالها جمع شدند، حاضر است سرتاسر وطن را با مژههاي خود پاك كند؛ ازجانگذشته است و مطلقاً نميترسد. پناهنده سياسي نارنجكي است كه به موقع بايد ضامن را بكشد و كوهي را از جا بكند… روحيه پناهنده سياسي عضلاني است، انگار كه از سرب ريخته شده؛ واهمهيي از مرگ ندارد…» نشريه شورا شماره 12 مهر 1364
در سال 1377 بيانيه ملي ايرانيان كه به اتفاق آراء به تصويب شوراي ملي مقاومت رسيد و از سوي هزاران هموطن نيز امضا شد اعلام كرد «دفاع از اين رژيم و هر يك از جناحهاي آن و برقرار كردن رابطه با آنها پايمال كردن خون شهيدان و دشمني با آزادي و حاكميت مردم ايران است. طرد كامل رژيم ولايت فقيه، مرز متمايز و خط قرمز پيكار آزادي به شمار مي رود. عبور از اين خط قرمز كه حصار حياتي و مرزبندي ملي ايرانيان در برابرحاكميت آخوندي است، هر فرد يا جريان سياسي را، هر چند سابقه يا داعيه مخالفت با رژيم داشته باشد، از جرگة مخالفان رژيم خارج و به ورطة خيانت مي كشاند.»
در بهمن ماه سال 1385 نيز شوراي ملي مقاومت در يك مصوبه ديگر اعلام كرد: «هرگونه رابطه با عوامل رژيم ولايت فقيه و همچنين سرويسهاي پشتيبان وهمدست آن عليه مقاومت، دشمني با آزادي و حاكميت مردم ايران» محسوب ميشود».
آقاي رجوي مسئول شوراي ملي مقاومت نيز در پيام خطاب به هموطنان خارج كشور در 12 تير 1386 با استناد به بيانيه ملي ايرانيان گفت «در برخورد و تنظيم رابطه با همه افراد، اگربا دشمن مردم ايران و هلاك كننده حرث ونسل اين ميهن خط قرمزو مرز سرخ دارد، قدمش به روي چشم. از دادن جان هم براي او دريغ نكنيد؛ اما اگر با اين رژيم كه پليدي و نحوست اول و آخراست، مرز سرخ ندارد,
اگر با اين رژيم، بنحوي درهم و هم جبهه وهم خط وهم موضع شده و مرز بندي و روزه ملي و ميهني در برابر اين رژيم را ولو باندازه يك قطره يا يك گرم و به اندازه يك قدم يا يك قلم شكسته باشد، هركس كه ميخواهد باشد، در هر رده ومقام و مرتبت و مسئوليتي هم كه بوده، خائن و خيانت پيشه حقيري بيش نيست. نبايد به او نزديك شد. نبايد به او ميدان داد. بايد او را افشاوطردو تحريم كرد. ديگر شايسته هيچ اعتماد و احترامي كه از خون شهيدان سرچشمه گرفته نيست.
اينجا، يعني برسر سرخرگ و شريان حياتي مقاومت در برابر خميني و فاشيسم مذهبي، جايي نيست كه بين يك هموطن يا يك هوادار يا عضو يا مسئول اول مجاهدين و مسئول شورا كمترين تفاوتي باشد».
پس در این دیار غربت ناچاری، آنچنان بزی و بگو و آنچنان کن که
تا نسل های آینده ایران و سوریه و دیگر کشورهای تحت ستم مشابه، نگویند که:
دلا دیدی که آنان، با توانی که داشتند از "این کویر وحشت به سلامتی" گذشتند و اما سلام و داستان رنجهای برجای ماندگان و در خاک خفتگان و آن نا توان "گون"های در کویرپای بسته وبرجامانده را، "به شکوفه ها به باران" نرساندند!
پس یاد آر! یاد آر! زتاریخ رفته یاد آر!
از قلب خونین دو "ندا" درسفیر گلوله رسیده از بام تهران و تپه خاکی حصار اشرف یادآر!
یاد آر!
از سینه های خسته وخفه از بمبهای اسد در کوچه های حلب یاد آر!
یاد آر از گل های پرپر شده، -دختران ایزدی- در چنگال تجاوزگران داعش یاد آر!
از "عقد"های یکشبه پاسداران قبل از اعدام صبحگاهی دختران ایران یاد آر!
یاد آر ز یاران در خون نشسته یاد آر!
یاد آر ز پرپرشده گان ناشکفته یاد آر!
یاد آر ز زخم های درژرفای دل نهفته یاد آر!
یاد آر ز شرحه شرحه داستانهای هنوز نا گفته یاد آر!
یاد آر از سفر دریایی بیژن و منیژه و سارا و دارا درقایق شکسته به اعماق دریای "اژه" یاد آر!
و یاد آر پرواز "آیلان" جوجه از آشیانه سوخته، پریده را
که دریای نالان و گریان اژه نتوانست او را، برروی دست موج مویه خوان خود، زنده به دست آن پدر برساند
یاد آر!
پرویز خزایی هفته دوم سپتامبر 2015- اسکاندیناوی