۱۳۹۴ شهریور ۲۷, جمعه

خداي من اينجا كجاست!؟

ناله را هر چند مي خواهم كه
پنهان سازمش، سينه مي گويد كه من
تنگ آمدم، فريادكن...
محمود نيشابوري
آنقدر آخوند هاي جنايتكار و شرزه، فجايع اجتماعي نا گواري، براي مردم ستمديده ايران به ارمغان آوردند كه، به هر چيزي فكر كني ،خرابي و پلشتي آخوند ها ر ا مي بيني. از فقر افسار گسيخته مردم، از صفهاي خريد و فروش، در پس شهر هاي دود گرفته و بي رمق  ايران، براي فروش جان، كليه  و... بايد به انتظار نشست، بلي فروش كودكان، قرنيه چشم، قپه اش گويا در اجتماع ريخته است،
روزگاري نه چندان دور، فقط انسانهاي خير كليه و ... خود را هديه مي كردند، بدون بهايي، فقط انسانيت بود كه حرف آخر را ميزد.
ولي حالا، يك فروش مجاز و پر در آمد!
هزاران كار چاق كن، دكتر!، كارمند!، بيمارستان! كلينيگ! ساخته اند، براي خريد و فروش جان آدميزاد. در كدامين نقطه جهان سراغ داريد؟
 البته، اين آخوند هاي دزد  و جاني ، از  امام! دجالان آموختند، خون جوانان را قبل از اعدام بايد كشيد براي روحانيو ن! و جبهه ها و... براي اين است كه چنين بنگاهها در پس كوچه ها بنا مي شود،
 فقط يك كار مانده كه نكرده اند، اين فرصت طلبان، كه دم بنگاه فروش كليه و... داد بزنند: بدو بيا  ، امروز كليه هاي خوبي داريم و...
بلي،  در مملكت ما ، كارگر شريفي با همسرش كليه هايشان را مي فروشند، براي مداواي فرزندشان. از آنجائيكه اكثر مردم زير خط فقر هستند، ديگر كمك به يكديكر  در اجتماع كمتر شده است، فقط آخوندها و همپالگيهايشان چپاول ميكنند، كاخ مي سازند روي فقارت مردم. درود بر اين زوج شريف، كليه شان را فروختند اما، انسانيت خود را نفروختند و بنوعي در مقابل دجالان تاريخ ايستادند.
كودكان كار هم فاجعه عظيم ديگريست ، كه در ديدن چنين صحنه هاي دلخراش اگر خون گريه كنيم شماتتي  براي انسان نيست.
به قول خاقاني:
قصه ها مي نوشت خاقاني، قلم ايستاد و سر بشكست.